نیمه گمشده

چند وقتیه که میخوام ۲-۳ کلمه حرف حساب رو با شما عزیزان درمیون بزارم, بلاخره هرچی باشه, من چند تا پیرهن از شماها بیشتر کهنه یا پاره کردم .

(more…)

Continue Readingنیمه گمشده

بازم چیز + 18

هفته پیش دوستان, یکشنبه ای با بچه هام رفته بودیم استخر, خیلی آدم اونجا بودن منجمله دو تا خانوم هموطن عزیز که اونا هم با بچه هاشون تشریف آورده بودن که روز تعطیل, مثل ما,  بدنی به آب برسونن!

من معمولا وقتی جایی, بخصوص  تو محیط های بسته,  هموطنان گرامی رو میبینم , سعی میکنم که هر چه سریع تر سلامی کرده و  بهشون برسونم که من  هم از هموطنان  شریف ایرانی هستم, مخصوصا اگر که از بانوان ایران زمین  باشن!
دلیلش هم  هیچ دیگری نیست بجز اینکه در اثر فزونی  سال های عمر و کهولت سن, متاسفانه دیگر هیچ موی سیاهی  بر سر مبارک,  اما کچل این بنده سراپا تقصیر مشاهده نمیشود  و اندک احتمالی میرود  که هموطنان در نگاه اول مرا از نوادگان کوروش کبیر  و داریوش بزرگ بحساب نیاورند و اینجانب را چیزشان هم  حساب ننموده و خدای نکرده, زبانم لال, حین گفتگو های دوستانه,  کلماتی  از دهان مبارکشان صاعد گردد که موجبات خجلت زدگی  دو طرفه مهیا گردد! (more…)

Continue Readingبازم چیز + 18

!دوستان قدیمی

دوستان به نظر من بزرگترین خوبی نوروز و ایام عید اینه که آدم دوستان و آشنایانی رو که ممکنه مدت ها ندیده باشه تو این چند روز عید زیارت میکنه و دوباره دیدار ها تازه میشه، خیلی ها تو جشن ها و دید و بازدید ها همدیگر رو میبینن بعضی هام مثل من که مغازه  دار هستن  و دوستان میدونن کجا پیداشون کنن ، این  سعادت در محل کار نصیبشون میشه.
دیروز یکی از آشنایان قدیمی پیشم بود و گرم صحبت بودیم که در باز شد و یکی دیگه  از دوستا وارد شد، اونم خیلی وقت بود ندیده بودم، تا اومدم بهش عید رو تبریک بگم ، دیدم که دوتایی  پریدن به سر و  کول   همدیگه، حالا نبوس کی ببوس! (more…)

Continue Reading!دوستان قدیمی

شاهنامه آخرش خوشه!

می 19, 2009 نوشته مهدی امیری

معمولا من خاطراتمو با یادش بخیر شروع می‌کنم اما ایندفعه خدائیش نمیدونم بگم یادش بخیر یا نگم، خاطرش هم تلخه و هم شیرین!

بله، چندین سال پیش بود، اگه اشتباه نکنم ۱۹۸۹میلادی یعنی‌ ۲۰ سال قبل، با یکی‌ از دوستان مسافرتی داشتیم به کشور ترکیه و یا به قول یکی‌ از دوستان سرزمین (more…)

Continue Readingشاهنامه آخرش خوشه!

عنکبوت زیبای من!

ارسال‌شده در  نوشته‌های بابی در فوریه 8, 2010 نویسنده: مهدی امیری خدمت شما عرض کنم که پارسال همین موقع‌ها بود داشتم جارو میزدم، ایندفعه نه تو خونه بلکه تو مغازه!…

Continue Readingعنکبوت زیبای من!