بازم چیز + 18

هفته پیش دوستان, یکشنبه ای با بچه هام رفته بودیم استخر, خیلی آدم اونجا بودن منجمله دو تا خانوم هموطن عزیز که اونا هم با بچه هاشون تشریف آورده بودن که روز تعطیل, مثل ما,  بدنی به آب برسونن!

من معمولا وقتی جایی, بخصوص  تو محیط های بسته,  هموطنان گرامی رو میبینم , سعی میکنم که هر چه سریع تر سلامی کرده و  بهشون برسونم که من  هم از هموطنان  شریف ایرانی هستم, مخصوصا اگر که از بانوان ایران زمین  باشن!
دلیلش هم  هیچ دیگری نیست بجز اینکه در اثر فزونی  سال های عمر و کهولت سن, متاسفانه دیگر هیچ موی سیاهی  بر سر مبارک,  اما کچل این بنده سراپا تقصیر مشاهده نمیشود  و اندک احتمالی میرود  که هموطنان در نگاه اول مرا از نوادگان کوروش کبیر  و داریوش بزرگ بحساب نیاورند و اینجانب را چیزشان هم  حساب ننموده و خدای نکرده, زبانم لال, حین گفتگو های دوستانه,  کلماتی  از دهان مبارکشان صاعد گردد که موجبات خجلت زدگی  دو طرفه مهیا گردد! (more…)

Continue Readingبازم چیز + 18

دعوت!

نوشته مهدی امیری  در آگوست 6, 2010

چقدر من این تعارفات ایرانی رو دوست دارم، ۳ روز پیش تو مغازه بودم که خانومی، هم سنّ و سال خانوم خود بنده وارد مغازه شد!
بعد از سلام و علیک گرم و گیرا و جای خانوم بچه‌ها خالی‌ نباشه و انشالا بزودی برگردن و دلتنگی‌‌ها تموم بشه و این حرفا گفت که من امروز خودم اومدم پیشتون که دعوتتون کنم که یک روز یا یک شب، هر جوری که راحت تر هستین و وقتتون اجازه میده تشریف بیارین پیش ما، شامی، ناهاری در خدمتتون باشیم!
گفتم خدمت از ماست خانوم!
  هر چی‌ فکر کردم، اصلا قیافه  خانومه یادم نمی‌اومد رومم نمیشد که ازش بپرسم که شما اصلا کی‌ هستی‌! بی‌ انصاف همشم میگفت شوهرم، یکدفم اسمشو نمیگفت که من بدونم شوهرش کیه!
(more…)

Continue Readingدعوت!