زبان شناسی!
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 26, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 26, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضیها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن زنگ زد، دوستم بود، گفت، نهار هستی؟ گفتم تنها کاری…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 1, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 28, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 26, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 24, 2009
نوشته بابی (مهدی امیری) در آوریل 24, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 17, 2009
نوشته مهدی امیری در آوریل 14, 2009 شنبهای خانوم یکی از دوستان ارمنی که خیلی هم سر به سر همدیگه میذاریم زنگ زد که چطوری و جای خانوم بچهها خالی…
نوشته مهدی امیری در آوریل 12, 2009 ١٠-١٥ روزی میشه که خانوم بچههای من رفتن مسافرت و این جریان مسلما ناراحتیهایی برای من ایجاد کرده، گذشته از دلتنگی شدید برای…