دوستان همه چی بر عکس شده بخدا! قبلنا بچه ها جرات نمیکردن جلو پدر و مادرا سیگار بکشن حالا ما پدر ها جرات نمیکنیم جلو بچه هامون دست به سیگار بزنیم! صبحا که بعد از صبحانه میخوایم سیگار بکشیم باید بریم یه جا قایم شیم و یواشکی سیگاره رو جوری بکشیم که بچه ها نبینن دعوامون کنن!
امروز صبح هم رفته بودم و مشغول کشیدن سیگار صبگاهی بودم در ضمن هوای دختر کوچیکه روهم داشتم که تو آشپزخونه نشسته بود و قرار بود لیوان شیری رو که مامانش براش گذاشته بود بخوره !
دختر کوچیک من بر عکس باباشه هر چی من خوردن رو دوست دارم اون از غذا و میوه خوردن و اینجور کار ها بدش میاد، عوضش، شکلات و آت و اشغال ، هر چی بهش بدین، نه نمیگه!
همونجوریکه داشتم لذت کشیدن اولین سیگار در روز رو میبردم چشامم به اون بود که ببینم شیرشو میخوره یا نه! اونم که دید تو آشپزخونه تنهاست، بلند شد و یک صندلی گذاشت رفت روش و از بالای یخچال یکی از این شوکولات های تخم مرغی که توشم چیزایی هاست که بچه ها سر هم میکنن ورداشت و نشست سر میز، میخواست باز کنه بخوره که در و باز کردم، گفتم اون چیه تو دستت؟ گفت این شکلاته میخام با شیرم بخورم!
گفتم اول شیرتو بخور بعدش اجازه داری شوکولاتو بخوری، سیگارم هنوز تموم نشده بود ، شوکولاتو ازش گرفتم، گفتم وقتی شیرتو خوردی، بیا تا بهت بدم دوباره رفتم سیگارمو بکشم!
نمیدونست که دارم میبینمش، دستش کرد تو لیوان شیر و مالوند دور دهنش و رو لباش، شیر ها رو هم همه رو یک جا ریخت تو ظرفشویی!
صدا زد بابی شیرمو خوردم، شوکولاتو بده!
اومدم گفتم چه زود تمومش کردی، همه رو خوردی؟
گفت مگه نمیبینی که لبام پر شده!
گفتم دروغ که نمیگی!
گفت نه ، همه رو یک ضرب رفتم بالا!
گفتم بگو جون بابی خوردم!
یک لحظه هم بی انصاف مکث نکرد، گفت بابی به جون خودت خوردم!
گفتم میدونی اگه دروغ بگی بابی مریض میشه ؟
گفت عیب نداره بابی تو وقتی هم که مریض میشی، زود خوب میشی، شوکولاتو بده!
گفتم میدونی که وقتی به جون یکی قسم بخوری، اگه راست نگی خدا ممکنه اونو ببره پیش خودش و دیگه اونوقت بابی نداشته باشی!
گفت ، مامی همیشه میگه خدا بچه ها رو دوست داره، از خدا میخوام که یک بابای دیگه بهمون بده! یک بابی بهتر!
گفتم دستت درد نکنه ، مگه همین بابی که داری خوب نیست؟! بابی که صبح تا شب میره واسه شما ها کار میکنه که شما ها هر چی دوست دارین بگیرین، خونه خوب داشته باشین، لباسای خوشگل بپوشین، این بابی خوب نیست؟
گفت نه بابی، من یک بابی میخوام که همش خونه باشه و باهامون بازی کنه، ما رو هر روز ببره پارک، ببره سینما، شبام خور خور نکنه، سیگارم نکشه! تو همش بیرونی، هر روز میری واسه خودت میچرخی، شب هم وقتی میای که ما خوابیم روز هایی هم که خونه هستی یا پشت کامپیوتری یام اینکه وقتی مامی مجبورت میکنه ما رو ببری بیرون، هی ما رو الکی میفرستی بازی کنیم که خودت واستی سیگار بکشی!
با خودم گفتم بیا اینم از بچه خودت! صبح تا شب جون بکن و سگ دو بزن بخاطر اینا، اینم آخرش!
گفتم حالا که اینجور شد باید بگی جون مامی شیر ها رو نریختم!
گفت نه بابی، مامی خوبه، من مامی رو خیلی دوست دارم،اصلا دلم نمیخواد مامی مریض شه!
غضنفر توی پمپ بنزين داشت سيگار ميكشيد ! صاحب پمپ بنزين بهش گفت آقا اينجا اجازه نداری سيگار بكشی ! غضنفر گفت برو بابا من جلوی بابام هم سيگار ميكشم !!! 😆
ای بابی جون. پسر من هم بهم میگه “همش برو شرکت اصلا نیا خونه”. که چی ؟! من بهش گفتم اینقدر شکلات نخور . ای خدااااااااااااااا. این همه وقت بچه بزرگ کن شیر بده (منظورم با شیشه شیره) ببخشیدا پی پی بشور ….تا اینجوری جوابتو بده
تازه اون کوچولوتره که تازه زبونش باز شده میگه ” بلو خونتون بخواب “
حامد جان ما پدرا واقعا که مظلومیم! همه جا حقمون خورده میشه! هیچکی قدرمونو نمیدونه! 🙁
هفته پیش با دختر بزرگه دعوا کردم، رفته پیش مامانش، میگه مامی تو چرا اصلا با بابی عروسی کردی؟!
مامانش اومده با من یکی به دو میکنه، میگه ببین بچه رو چیکار کردی که از من این سوال رو میکنه!
گفتم به بچه نباید دروغ گفت، میخاست بهش بگی که از من خر تر کسی پیدا نکردی!
حامد جان ما پدرا واقعا که مظلومیم! همه جا حقمون خورده میشه! هیچکی قدرمونو نمیدونه! 🙁
هفته پیش با دختر بزرگه دعوا کردم، رفته پیش مامانش، میگه مامی تو چرا اصلا با بابی عروسی کردی؟!
مامانش اومده با من یکی به دو میکنه، میگه ببین بچه رو چیکار کردی که از من این سوال رو میکنه!
گفتم به بچه نباید دروغ گفت، میخاست بهش بگی که از من خر تر کسی پیدا نکردی!
خیلیییییی جالب بود بابی جون!
چقدر سر و کله زدن با بچه ها سخته.خدا بهتون صبر بده.
چه بابای بدی!!!!
بازم تاکید میکنم سیگار نکش!!بچه ها بی بابی میشن ها!
راست میگی, الان هم بهشون قول دادم که نکشم, خیلی ناراحتن که من سیگار میکشم, چند دفه بسته سیگارمو قایم کردن, شدیدا دعواشون کردم دیگه نمیکنن !
اما حالا دیگه کمتر میکشم, ٧ سال ترک کرده بودم اما دوست ناباب دوباره منو کشوند تو اینکار! 🙂
راست میگی, الان هم بهشون قول دادم که نکشم, خیلی ناراحتن که من سیگار میکشم, چند دفه بسته سیگارمو قایم کردن, شدیدا دعواشون کردم دیگه نمیکنن !
اما حالا دیگه کمتر میکشم, ٧ سال ترک کرده بودم اما دوست ناباب دوباره منو کشوند تو اینکار! 🙂
سیگار میکشی که هیچ,دعواشونم میکنی!!!
یه جا هم خوندم زدی از دست دخترت(راست یادروغ نمیدونم!)!!آفرین!باریکلا!اصلا توقع نداشتم,تو که مهربونی….