شراب قرمز

 نوشته‌ Mehdi Amiri در 18, 2010 چند روز پیش بود، اومدم سر صبحی‌ در مغازه رو باز کنم، دیدم آقایی  پرسید مغازتون بازه، گفتم همین الان، چند لحظه صبر کنین.…

Continue Readingشراب قرمز

ویسکی ۲۴ ساله

نوشته‌ Mehdi Amiriدر ژانویه 6, 2010 چند روز پیش جای همگی‌ خالی‌ شام دعوت بودیم،تا ساعت هفت و نیم که سر کار بودم تا برگشتم خونه  چیزی حدود ۸ شب شده…

Continue Readingویسکی ۲۴ ساله

ویسکی ۲۴ ساله!

نوشته‌ Mehdi Amiriدر ژانویه 6, 2010

چند روز پیش جای همگی‌ خالی‌ شام دعوت بودیم،تا ساعت هفت و نیم که سر کار بودم تا برگشتم خونه  چیزی حدود ۸ شب شده بود، خیلی‌ دیر شده بود تازه هیچی‌ هم نگرفته بودیم که با خودمون ببریم، به خانومم گفتم ، ما که دست خالی‌ نمیتونیم بریم خونشون اقلاً گلی‌، شوکولاتی، چیزی، الان هم که اینوقت شب همه جا تعطیله چه خاکی به سرمون بریزیم؟  مونده بودیم چیکار کنیم که من یادم افتاد (more…)

Continue Readingویسکی ۲۴ ساله!