فی‌ داخلون!

نوشته مهدی امیری سپتامبر 13, 2010

نزدیکای ظهر بود که در باز شد و اومد تو، بیست، بیست و یکسالی میشد که ندیده بودمش، خیلی‌ خوشحال شدم، خیلی‌ قیافش عوض شده بود، ولی‌ طبق معمول بهش گفتم، تو اصلا تکون نخوردی، هیچ عوض نشدی!
گفت تو هم اگه موهات  سفید نشده بود، فکر می‌کردم همین دیروز دیدمت!
گفتم چی‌ شد بابا، یکدفعه غیبت زد؟ (more…)

Continue Readingفی‌ داخلون!

باغ انار ۲

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی آگوست 3, 2010

چندین ماه پیش خاطره‌ای نوشتم به اسم باغ انار، که اکثر شما دوستان عزیز هم خوندین و منو مورد لطف خودتون هم قرار دادین!
دوستی در بالاترین به این نوشته‌  لینک داده بود، خیلی‌ هم خوشحال شدم، وقتی‌ که اونجا (more…)

Continue Readingباغ انار ۲

فارسی‌ جدید!

نوشته مهدی امیری جولای 29, 2010 دیروز یکی‌ از دوستان اومده میگه یک تارنمای جدید درست کردم دیدی؟! گفتم چی‌ شده حالا رفتی‌ تو برنامه تارو و تنبک؟! موسیقی اصیل؟!…

Continue Readingفارسی‌ جدید!

اشتباه بزرگ

نوشته مهدی امیری ژوئن 30, 2010 دیروز باز طبق معمول، حالم گرفته بود که دیدم یکی‌ از دوستان که روی هم رفته، بچه بدی هم نیست اومد پیشم، این آقا…

Continue Readingاشتباه بزرگ

!به پیر رسید، به پیغمبر رسید

نوشته مهدی امیری فوریه 12, 2010

دوست عزیزی  چند سال پیش داستانی‌ برام تعریف کرد که بی‌ شباهت به حکایتی که میخوام براتون تعریف کنم نیست، چونکه بامزس، واستون اول اونو میگم بعدم میرم سر  داستان خودم!

بله، میگفت تازه از ایران اومده بوده اینجا، همسایه‌ای داشتن که حدود ۸۵-۹۰ سال سنش بوده (more…)

Continue Reading!به پیر رسید، به پیغمبر رسید

……یارو گفت

نوشته مهدی امیری در فوریه 6, 2010

خیلی‌ اخماش تو هم بود، با صد من عسل هم نمیشد خوردش، گفتم چی‌ شده رفیق ؟ نبینم اینجور اوضات در هم بر هم باشه، خیلی‌ پریشونی!
گفت میخواستی چی‌ بشه؟ پدرم در اومده، نمیدونم من چه گناهی کردم که اینجوری باید کفارشو پس بدم! (more…)

Continue Reading……یارو گفت

ویسکی ۲۴ ساله

نوشته‌ Mehdi Amiriدر ژانویه 6, 2010 چند روز پیش جای همگی‌ خالی‌ شام دعوت بودیم،تا ساعت هفت و نیم که سر کار بودم تا برگشتم خونه  چیزی حدود ۸ شب شده…

Continue Readingویسکی ۲۴ ساله

دوغ آبعلی!

نوشته شده توسط مهدی امیری در سپتامبر 12, 2009

آدم باید کلش کار کنه، منو خدا هر چی‌ بهم نداده باشه، یک کله داده که عین ساعت کار میکنه، بخصوص در موارد اقتصادی!
قبول نمیکنین، بخونین ببینین که آیا درست میگم یا نه!
چند وقت پیش مهمون داشتیم واسه نهار، خانم محترم بنده فرمودن، میری خرید چند تا دوغ هم بگیر، امروز جای کوکا کولا و آاشغال‌های دیگه دوغ میزاریم سر میز.
گفتم ایده خیلی‌ خوبیه هم تنوعی هست و هم مشتی به دهان آمریکا زدیم!
به دوستان هم میگیم که با هر آروقی که میزنن ۳ دفعه بگن مرگ بر امریکا.
خانومم گفت، شد یکدفعه من یک چیز بگم تو مزه نندازی گفتم بازم خدارو شکر که قبول داری که این حرفایی که من میزنم با مزن!

(more…)

Continue Readingدوغ آبعلی!

زبان شناسی‌!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در می 26, 2009

شنبه شب رفته بودم مهمونی‌، جای همتونم خالی‌ کردم، خانم خونه واقعا که خیلی‌ زحمت کشیده بود و غذا‌های متنوعی درست کرده بود، همم طبق معمول ۲۰۰۰ بار گفتن دستت درد نکنه و چقدر خوشمزه بود، چقدر زحمت کشیدی، بابا ما که غریبه نیستیم، یکجور غذا بس بودو از اینجور حرفا! تا خانمه میرفت تو آشپزخونه، یکی‌ میگفت  پلوش چقدر شور بود، یکی‌ دیگه میگفت چقدر هم خورشتاش چرب بود، اون یکی‌ میگفت، گوشتش  چقد بوی چربی‌ میداد، یکی‌ دیگه میگفت  قورمه سبزیش فقط آب بود و علف….. دیگه رسم و رسوم ما ایرانی هارو که هممون میشناسیم، همش تعارف‌های بیخودی، چاخان پاخان‌های الکی‌‌، هزار تا فدات شم، قربونت برم میگیم، هنوز طرف ۵ متر اونور تر نرفته ۱۰ تا بدو بیراه پشت سرش میگیم!
خلاصه  (more…)

Continue Readingزبان شناسی‌!

زرشک پلو با کوبیده اضافه!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضی‌‌ها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن زنگ زد، دوستم بود، گفت، نهار هستی‌؟ گفتم تنها کاری…

Continue Readingزرشک پلو با کوبیده اضافه!