نگرانی بی مورد

میگه دخترم ٢ هفتست رفته ایران , هر روز بهم زنگ میزنه, یک روزم نشده که تلفنی با هم تماس نداشته باشیم!
دیروز بهش میگم بابا, هر روزم لازم نیست تماس بگیری.
دخترم میگه نه بابا, من باید هر روز باهات حرف بزنم! (more…)

Continue Readingنگرانی بی مورد

این قافله عمر عجب میگذرد

دیروز دوستان رفته بودیم بوداپست, یک خورده که راه رفتیم و از پله ها بالا و پایین رفتیم عجیب پاشنه پام درد گرفته بود, دنبال یک جا میگشتم, کافه ای , رستورانی, جایی که یک ساعتی! تو سایه بشینم و نفسی تازه کنم, یکی از همراهان که چند سالی هم از من جوونتره گفت , دوست داری بریم اون موزه رو ببینیم؟ (more…)

Continue Readingاین قافله عمر عجب میگذرد

از پایین به بالا

یکی از مشتری های مغازه رو دیروز بعد از چند ماهی دیدم, حال خانومشو میپرسم, میگه جدا شدیم!
میگم چرا اخه, شما که خیلی با هم خوب بودین؟!

(more…)

Continue Readingاز پایین به بالا