معامله با دوستان

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در سپتامبر 10, 2009

باور کنین که خیلی‌ کار دارم اما باز کرم چرت و پرت نوشتن افتاده تو جونم, ولکن هم نیست, سعی‌ می‌کنم که سریع تریبشو بدم تا شاید بتونم به کارامم برسم, خدا از سر تقصیرات اون نگذره که مارو به وبلاگ نویسی کشوند!
حدود یک هفته پیش نشسته بودم طبق معمول تو مغازه و یاد قرض و قوله‌ها افتاده بودم که در باز شد و دوست عزیزی وارد مغازه شد, بعد از سلام و احوالپرسی و small talks!! ( این تیکه رو اومدم که یعنی‌ مام بله) گفت غرض از مزاحمت اینه که اومدم پیشت یک موبایل برای دخترم بگیرم, پرسیدم دخترت مگه چند سالشه؟ (more…)

Continue Readingمعامله با دوستان

بهشت زیر پای مادران است!

 

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آگوست 14, 2009

خدائیش هم این مادر‌ها خیلی‌ زحمت میکشن، کاری به این نداریم که حق ما پدرا اکثرا خورده می‌شه و کسی‌ قدر زحمات ما آدمای زحمتکش و دوست داشتنی رو نمیدونه اما طفلکی مادر‌ها هم خیلی‌ از خودگذشتگی نشون میدن در قبال بچه هاشون، از همون اولش با حاملگی شروع می‌شه و دیگه تا آخر عمرشون مشغولن!

۹ ماه که باید ۲ ترکه اینور اونور برن بعدشم که زایمان و اینحرفا، من که حقیقتش تا حالا زایمان نکردم اما باید کار مشکلی‌ باشه! بچم که به دنیا میاد دیگه اول مکافاته، بیدار خوابیها، شیر دادن ها، عوض کردنها، نگرانیها…

ما مردا که شب تا صبح یا خوابیدیم و خرناس میکشیم یا اهم اینکه خودمونو به خواب می‌زنیم که از جامون بلند نشیم وقتی‌ شب و نصف شب صدای بچه بلند می‌شه!

(more…)

Continue Readingبهشت زیر پای مادران است!

سوار لاک پشت بودیم!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آوریل 28, 2009

تابستون که بچه‌ها رفته بودن ایران، ۲ ماهی‌ موندن، روزی که رفتم از فرودگاه اوردمشون خونه ، خانومم گفت این بچه رو وردار ببر پارک که منو کچل کرد، ایران هر جایی‌ میبردیمش، میگفت من فقط دوست دارم با بابام برم پارک! میبردیمش، رستوران ناراحت بود، میبردیمش مسافرت ناراحت بود، بردیمش شمال لب دریا ناراحت بود حتی پارک هم که می‌‌بردیمش بازم میگفت نه من دوست داشتم با بابام برم پارک! (more…)

Continue Readingسوار لاک پشت بودیم!

آشپزی بند انگشتی!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آوریل 26, 2009

چند وقت پیش، خانومم خونه نبود، زنگ زد گفت، من دیرتر میام، خورشت حاضره،  فقط باید رو اجاق  گرمش کنی‌،  واسه خودت و بچه‌ها یک کم برنج درست کن، بخورین تا من بیام، گفتم من بلد نیستم پلو درست کنم! چونکه حوصله نداشتم برم ۲ ساعت تو آشپز خونه بالا پایین بپرم!، گفتم بچه هارو میبرم McDonalad`s یک چیز واسشون میگیرم بهشونم میگم وقتی‌ دارن میخورن چند دفعه بگن مرگ بر امریکا که ثوابی هم کرده باشن! گفت نه بابا باز نبری بهشون از این آشقالا بدی، تنبلی نکن، برنج درست کردن ۲۰ دقه بیشتر طول نمیکشه، نمیخواد برنج دم کنی‌، کته بذار ۲۰ دقه یی حاضره! گفتم چطور تو که میخوای آشپزی کنی‌ ۳ (more…)

Continue Readingآشپزی بند انگشتی!

!چیز

نوشته بابی (مهدی امیری) در آوریل 24, 2009

نمی‌دونم این چه عادتیه که بعضیها‌ دارن و  به جای هر کلمه، میگن چیز، مثل، آقای چیز، چیز من، برنامه چیز، کتاب چیز………
تو مغازه نشسته بودم که دیدم در باز شد و آقائی ایرانی‌ ، نسبتا جوون اومد تو، پرسید آقای ….  شما هستین؟
گفتم بله، اسم شریف جناب عالی‌؟
گفت منو آقا حمید راهنمایی کرده که خدمت شما برسم.
گفتم خدمت از ماست، امر بفرمایین!
اومد به حساب با احترام صحبت کنه، قاطی کرد، معلوم بود از اون جوونایی هست که اصلا این تعارف ماروف‌های ایرانی رو بلد نیست، ولی‌ دوستم نداشت که کم بیاره !
گفت غرض از مزاحمت، من حقیقتش… یک خورده فکر کرد و ادامه داد، چیزم چیز شده!
(more…)

Continue Reading!چیز

گر دست فتاده را گرفتی‌ مردی!

ارسال‌شده در نوشته‌های بابی در آوریل 17, 2009

دیروز جاتون خالی‌ رفته بودم ظهر واسه نهار، نمیخوام راجع به خوبی‌ و بدی غذا ( که اتفاقا خیلی‌ هم خوب بود!) صحبت کنم،چونکه خداییش هر چی‌ خوبم باشه به پای غذا‌های خونه که خانومای فداکار ایرانی‌ زحمت میکشن و درست می‌کنن نمیرسه!( اینم منباب احتیاط که اگه یکوقت خانومم خوند، بگه به به چه مرد مهربونی! )
بله داستان اصلا چیز دیگس (more…)

Continue Readingگر دست فتاده را گرفتی‌ مردی!

…..سیگار با سیگار روشن کردن شنیده بودیم اما

نوشته مهدی امیری در آوریل 14, 2009 شنبه‌ای خانوم یکی‌ از دوستان ارمنی که خیلی‌ هم سر به سر همدیگه میذاریم زنگ زد که چطوری و جای خانوم بچه‌ها خالی‌…

Continue Reading…..سیگار با سیگار روشن کردن شنیده بودیم اما

!کباب برگ

دوستان این نوشته ممکنه آخراش یخورده بی‌ ادبی‌ باشه اما خوب دیگه، شما‌ها به با ادبی‌ خودتون ببخشین!

دیروز بعد از ظهر میخواستم تعطیل کنم برم که یکی‌ از هموطنان تشریف آوردن پیشم، سلام و علیکی کرد و گفت، همه قرار داداشون ۲ سالست شما واسه من ۳ ساله  بستین!

گفتم دوست عزیز، من حقیقتش نمیدونم شما  دقیقا راجع به چی‌ دارین صحبت می‌کنین!

گفت مگه یادتون نیست، پارسال اومدم تلفن گرفتم؟! قرارداد منو شما ۳ ساله بستین!

گفتم،  من نه تنها قرار داد شما و مدتش  در نظرم نیست بلکه  اصلا خود شما رو هم درست بجا نمیارم! (more…)

Continue Reading!کباب برگ

نامهای اصیل ایرانی دختر و پسر

دوستان لیستی از اسمهای اصیل ایرانی رو در  اینجا براتون میزاریم،  امیدواریم که مورد استفاده قرار بگیره!

Original iranian (persian) Names for Girls & Boys

نامهای دختران

(more…)

Continue Readingنامهای اصیل ایرانی دختر و پسر

….لاف در غربت و

هموطنی اومده پیشم میگه آقا ببخشین شما تعمیرم می‌کنین؟ میگم موبایلتون خرابه؟ میگه نه, من تو کار تعمیراتم, تعمیرات همه جور تلفن‌های موبایل اما تخصصم تو نوکیاست! میگم از کجا…

Continue Reading….لاف در غربت و