مطالب جالب و خواندنی قسمت نهم

دوستان ما مطلبی داشتیم با عنوان مطالب جالب و خواندنی قسمت نهم که به قول یارو, پنداری دود شده رفته هوا!
هیچی دیگه, چاره ای نداریم جز اینکه یک بار دیگه بنویسیمش!

This Post Has 35 Comments

  1. -سعید کنگرانی(سعید): مش قاسم میخوام یه چیزی از شما بپرسم
    – پرویز فنی زاده(مش قاسم): بگو بابام جان
    – من یه همکلاسی دارم که خیال میکنه عاشق شده… اما چطور بگم؟ … خاطر جمع نیست … روش هم نمیشه از کسی بپرسه… شما میدونی آدم چطور می فهمه عاشق شده؟
    – چی؟ … چطور؟… عاشق شده؟یعنی خاطرخواه شده؟ همکلاسی تو؟
    – چطور مگه مش قاسم؟ خیلی خطرناکه؟
    – والله بابام جان دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ… ما خودمان که خاطرخواه نشدیم… یعنی اونهم شدیم!خلاصه میدانیم چه بلائیه! خدا برای هیچ بنده ای نخواد!خدا انشالله بحق پنج تن هیچکس رو به درد و مرض خاطرخواهی دچار نکنه! آدم بزرگش از عاشقی جان سالم بدر نمی بره چه برسد به بچه اش بابام جان!
    – ولی مش قاسم این همکلاسی من که خیال میکنه عاشق شده اول میخواد بدونه راستی عاشق شده یا نه اونوقت اگر عاشق شده باشه یک جوری این دردش رو دوا کنه.
    – اما بابام جان مگه خاطرخواهی به این آسانیها علاج میشه؟ بی پدر از هر درد و ناخوشی بدتره. دور از جون از حصبه و قلنج بدتره …
    – مش قاسم اینا جای خود … اما آدم چطور می فهمه که عاشق شده؟
    – والله بابام جان… دروغ چرا؟ … اونکه ما دیدیم اینجوریه که وقتی خاطر یکی را میخوای… آنوقتی که نمی بینیش توی دلت پنداری یخ می بنده… وقتی می بینیش یک شوری توی این دلت بلند میشه پنداری تنور نانوائی را روشن کردن… همه چیز دنیا را ، همه مال و منال دنیا را برای اون میخوای، پنداری حاتم طائی شدی… خلاصه آرام نمیگیری مگر اینکه آن دختر را برات شیرینی بخورن… اما اینهم هست اگه خدای نکرده اون دختر را به یکی شوهرش بدندآنوقت دیگه واویلا… ما یک همشهری داشتیم خاطرخواه شده بود … یک شب آن دختره را برای یکی شیرینی خوردند صبح ، آن همشهری ما زد به بیابان تا حالا که بیست سال گذشته هنوز هیچکش نفهمیده چی شده… پنداری دووووووووووود شد رفت آسمان.
    دایی جان ناپلئون-ناصر تقوایی

  2. تفاوت خواب مامان وبابا :
    مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند
    که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم ”
    مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد ، سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد .
    بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت .
    اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
    گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت .
    بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت .
    بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ،
    آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت
    و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.
    باباگفت: “فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی
    ” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.”
    سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.
    پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد ،
    لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت ،
    با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ،
    ساعت را برای صبح کوک کرد ، لباس های شسته را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.
    درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد ، گفت: ” من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری ، دقیقاً همین کار را انجام داد
    واين است تفاوت خواب مادرو پدر
    بهشت زبر پاي مادران نيست بلكه بهشت خانه ايست كه مادر در ان است

  3. وصیت نامه لنین
    لنین درحال مرگ بود و داشت با استالین ،جانشینش، حرف می زد.
    لنین گفت:« من فقط نگران یک مسئله هستم و آن این است که مردم با تو همراه نشوند. عقیده تو چیست، رفیق استالین؟»
    استالین گفت:« با من همراه می شوند؛ من مطمئنم.»
    لنین گفت:« امیدوارم. اما اگر با تو همراه نشدند چه؟»
    استالین گفت:« اشکالی ندارد، آنوقت با تو همراه می شوند
    lenin & Stalin

  4. Kian مدیر سایت

    ماجرای عجیب ناهار خوردن یک روزنامه‌نگار با رییس بانک !
    هفته عجیبی را از سر گذراندم. اول فهمیدم پسرخاله دوستم رییس بانک است. بعد فهمیدم برادر مدیرمسوول‌مان توی بانک است. پریروز هم متوجه شدم یک رییس بانک نوشته‌های من را دوست دارد. از آنجا که من هم نوشته‌های رییس بانک‌ها را دوست دارم قرار شد با هم ناهار بخوریم.
    قبلش بگویم از وقتی فهیدم سه تا رییس بانک دور و برم وجود دارد، ناخودآگاه تا سر کوچه هم بخواهم بروم آژانس می‌گیرم. یعنی تا خود آژانس هم بخواهم بروم دربست می‌گیرم. اصلا یک حالت متفرعن متبختر درم حلول کرده که بورژواجماعت را پرولتار می‌بینم.
    تا به انتهای ستون نرسیدیم قضیه ناهار با رییس بانک را برای‌تان تعریف کنم.
    خلاصه من هم که از بچگی دوست داشتم بانک بزنم، با خودم گفتم از قدیم گفتند اگر می‌خواهی ده را بچاپی دم کدخدا و شورا و شهرداری و غیره‌اش را ببین، پس بهتر است با رییس بانک بریزم روی هم. برای همین دوتا وانت گرفتم با خودم رفتم، گفتم اگر پا داد و اختلاس کردم وسیله باشد سه هزار میلیارد تومان را ببرم خانه.
    نشستیم به ناهار خوردن. رییس بانک گفت من کارهای شما را از بچگی خیلی دوست دارم. نفهمیدم از بچگی من کارهام را دوست دارد یا از بچگی خودش کارهای من را دوست دارد. چون وقتی او بچه بود من نطفه هم نبودم. خلاصه وقتی دیدم این‌طوری احترام می‌گذارد، من هم گفتم من هم اتفاقا از بچگی کارهای شما را دوست داشتم. همیشه دوست داشتم بیایم شعبه شما حساب باز کنم اما روم نمی‌شد. تا این‌که بی‌ام‌دبل‌وی گذاشتید برای جایزه، من بهم برخورد. گفتم ایرانی جنس ایرانی باید جایزه بدهد. مگر ما خودروی ملی و پراید نداریم که شما بی‌ام‌دبل‌یو می‌دهید؟ خلاصه سر صحبت باز شد و رییس بانک گفت اتفاقا یک موقع جایزه پراید بود، زد و یکی برنده شد، ما ظهر زنگ زدیم بهش گفتیم برنده شدید. طرف گفت چی؟ گفتیم پراید. گفت خجالت نمی‌کشید برای یک پراید سر ظهر من را از خواب بیدار کردید؟ نگو طرف بی‌ام‌دبل‌یو داشت، فردا که آمد بانک متوجه شدیم. آمده بود پول پراید را بگیرد تا گلگیرهای ماشینش را عوض کند.
    حرف حرف آورد و فهمیدم اختلاس از این ناهار درنمی‌آید. وانتی‌ها را صد و بیست هزار تومان دادم و رد کردم رفتتند.
    رییس بانک گفت هدف شما چیست؟
    گفتم می‌خواهم با شما بریزم روی هم و یک اختلاسی بزنیم و بروم بغل سلین دیون، همسایه‌شون بشوم.
    رییس بانک گفت آن دوران گذشت. الان سلین دیون که هیچی، همسایه عمه بنده هم در سرآسیاب دولاب نمی‌توانی بشوی.
    گفتم بیا پس بانک را بزنیم.
    در گاوصندوق را باز کرد، همه دفترچه اقساط ازدواج عوام و رانت‌های خواص.
    گفتم توی دوره و زمانه‌ای هستیم که بانک زدن هم نمی‌صرفد و به کاهدان بزنی بهتر است.
    رییس بانک که می‌دانست من روزنامه‌نگارم، خیال می‌کرد الان حلقه اتصال به گوش مسوولان را پیدا کرده. شروع کرد از همه چیز شکایت کردن. آخرش گفت من رییس بانک حقوقم یک و سیصد است. یک کله‌گنده توی اداره …. می‌شناسم حقوقش یک و چهارصد است.
    آقا این حرف‌ها را شنیدم، اصلا یک حالت معنوی – بورژوازی خیلی عجیبی بهم دست داد. بعد ترسیدم گفتم: درآمد من از رییس بانک و درجه‌دار مملکت بیشتر است، جرم نباشد؟
    رییس بانک گفت حالا که برای اختلاس چیزی ته دخل نمانده، اگر می‌خواهی وام خودرو برایت بگیرم که البته گواهینامه نداری. وام تعمیرات هم هست که خانه نداری. خب… می‌توانم پارتی‌بازی کنم و وام تعمیرات تلفن همراه بگیرم برایت. فکر کنم هفتادهزار تومان بشود ردیف کرد، قسطش ماهی هفت‌هزار تومان. خوب است؟
    آقای خودم که شما باشی، خانوم خودم که شما باشی، دوزار که کاسب نشدیم، هیچ؛ آخرش ناهار را هم من حساب کردم. برگشتنی پول آژانس هم نمانده بود، چپیدم توی بی‌آرتی، جیبم را هم زدند و دعوا شد و ما را بردند کلانتری. جرم؟ ناهار خوردن با رییس بانک، سد معبر با وانت، متهم به اختلاس، سرقت بانک، تلاش برای رفتن بغل سلین دیون و البته روزنامه‌نگاری.
    بله دیگر. الان هم که دارم این‌ها را برای شما می‌نویسم دربه‌در یک ضامن هستم، نه برای وام. برای این‌که بیاید کلانتری و ضمانت کند که بیایم بیرون. رییس بانک چی شد؟ لابد آن را هم از کار برکنار می‌کنند تا فردا پس‌فردا بشود … بشود یک‌کاره‌ای.

  5. کیان جان بسیار با مزه بود ,کلی خندیدیم شاید که در اصل باید میگریستیم اما خندیدیم, گور بابای دنیا, دیگه پوستمون کلفت شده و فقط میخندیم!

  6. Kian مدیر سایت

    مهدی جان ادم بعد از خوندن این مطلپ نمیدونه پاید بخنده و یا لخث بشه سینه پزنه ?

  7. هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
    هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
    چوپانی این گله به گرگان بسپردند
    این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟
    رندان به چپاول سر این سفره نشستند
    اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
    خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
    هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود .
    گفتند چنینیم و چنانیم دریغا …
    اینها همه لالایی خواباندن ما بود !
    ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند
    یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!
    ایرج میرزا

  8. کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
    یه مدرسه اسمم را نوشتند
    شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
    ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
    معظلی بود برای من ، هیچی نمی فهمیدم
    البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و
    بدبختی درسکی می خواندم
    تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس
    معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
    هر کس درس نمی خواند می گفت:می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
    با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
    آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
    همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
    دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
    کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
    لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
    من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم
    میدانستم جام اونجاست
    درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم
    انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
    ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
    فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
    همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
    وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
    دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
    زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
    خدایا برا من چی می نویسه؟
    با خطی زیبا نوشت : عالی
    باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
    لبخندی زد و رد شد
    سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
    به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
    به خودم قول دادم بهترین باشم…
    آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
    همیشه شاگرد اول بودم
    وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
    یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
    چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم به ویژه ما مادران، معلمان، استادان، مربیان…
    يك خاطره از
    استاد محمد شاه محمدي
    استاد مديريت و روانشناسى

  9. Kian مدیر سایت

    تفاوت های زنان و مردان
    آینده:
    یک زن تا زمانی که ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانی که ازدواج نکرده هرگز نگران آینده نخواهد بود.
    دست خط:
    مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمی دهند. آن ها از روش “خرچنگ قورباغه” استفاده می کنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به “ی” ها و ن” ها قوس زیبایی می دهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک می کشد.
    اسامی مستعار:
    اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را هرکول، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد.
    حمام:
    یک مرد حداکثر 5 قلم جنس در حمام خود دارد: مسواک، خمیر دندان، ریش تراش، صابون و حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی، به طور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.
    خواروبار:
    یک زن لیستی از جنس های مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آن ها به فروشگاه می رود. یک مرد آن قدر صبر می کند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آن گاه به سراغ خرید می رود. او هر چیزی را که خوب به نظر برسد می خرد.
    بیرون رفتن:
    وقتی مردی می گوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی می گوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد، وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.
    گربه:
    زنان عاشق گربه هستند. مردان می گویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آن ها را به بیرون پرتاب می کنند.
    آینه:
    مردها خودبین و مغرور هستند، آن ها خودشان را در آینه چک می کنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید می کنند. آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، ته دیگ و ماهیتابه، حتی سر طاس آقای زلفیان.
    تلفن:
    مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیام های کوتاه و ضروری به دیگران در نظر می گیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.
    آدرس یابی:
    وقتی یک زن در حال رانندگی احساس می کند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را می پرسد. مردان این را به نشانه ضعف می دانند. آن ها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان می چرخند و چیزهایی شبیه این می گویند: “فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،” و “می دونم که باید همین نزدیکی باشه”، اون مغازه طلا فروشی رو می شناسم.
    پذیرش اشتباه:
    زنان بعضی اوقات قبول می کنند که اشتباه کرده اند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.
    فرزند:
    یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، غذاهای مورد علاقه، اسرار آرزوها و رویاها. یک مرد به طور سربسته و مبهم فقط می داند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی می کنند.
    لباس شیک پوشیدن:
    یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گل های باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی بر تن می کند.
    شستن لباس ها:
    زنان هر چند روز یک بار لباسه ایشان را می شویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و یونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامی که لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباس های چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل می کنند.
    پرداخت صورتحساب میز:
    وقتی صورتحساب را می آورند، با این که کلا 15هزار تومان شده، بابک، سامان، آرش و مهرداد هر کدام 10 هزار تومان روی میز می گذارند. وقتی دختران صورتحساب را دریافت می کنند، در ابتدای دست به کیف شدن اول ماشین حساب های خود را بیرون می آورند.
    گل و گیاه:
    یک زن از شوهرش می خواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گل ها آب می دهد. زن، پنج روز بعد به خانه ای پر از گل ها و گیاهان پژمرده برمی گردد. کسی نمی داند چرا این اتفاق افتاده است.
    اسباب بازی:
    دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن 11 یا 12 سالگی می رسند، علاقه شان را از دست می دهند. مردان هیچ گاه از فکر اسباب بازی رها نمی شوند. با بالا رفتن سن آن ها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر می شوند. نمونه های از اسباب بازی های مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفن های هوشمند، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیم های ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.
    سبیل:
    بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ می شوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا به نظر برسد!

  10. بسیار خوندنی بود کیان جان, خیلی بامزه نوشته و باید گفت که هرچی که گفته حقیقت داره! 🙂

  11. Kian مدیر سایت

    ۳۰ نکته ساده و موثر برای رفع چربی شکم


    1. مسئولیت خورد و خوراک خود را کاملا به عهده بگیرید. دونات، چیبس و شکلات دست و پا ندارند و به زور وارد دهان شما نمی شوند!
    2. به طورمنظم و همیشگی ورزش کنید.
    3. هرروز صبحانه بخورید.
    4. برای از بین بردن چربی دورشکم ، ورزش هایی انجام دهید که تمام بدنتان را حرکت دهد، نه فقط شکم و پهلوها.
    5. برای جلوگیری ازعادت ومتوقف شدن فرآیند چربی سوزی نوع فعالیت های ورزشی را هراز چند گاه تغییر دهید.
    6. به جای دویدن با سرعت معمولی به مدت زیاد بدون استراحت، با حداکثر سرعت درمدت کوتاه بدوید. مثلا 6 بار یک مسافت 200 متری را با بیشترین سرعتی که می توانید بدوید و بین هر دور 4 دقیقه استراحت کنید.
    7. هرگز با شکم خالی ورزش نکنید.
    8. جوری ورزش کنید که واقعا بعد از انجام تمرین خسته شوید. خستگی بعد از ورزش نشانه وجود اسید لاکتیک در خون است. اسید لاکتیک موجب ترشح هورمون رشد می شود و نهایتا این دوماده چربی های دورشکم را از بین می برند.
    9. به جای دویدن روی تردمیل درخیابان یا پارک بدوید. ورزش کاردیو روی دستگاه های برقی میزان کورتیزول بدن را افزایش می دهد وکورتیزول فرآیند سوختن چربی در بدن را مختل می کند.
    10. شب ها زود شام بخورید. بین آخرین وعده غذا و ساعت خواب حداقل 3 ساعت فاصله باشد.
    11. با انواع غذاهای فراوری شده خداحافظی کنید. ( غذاهای کنسروی یا هر ماده خوراکی در قوطی و پاکت های بسته بندی شده)
    12. حذف کامل چربی از برنامه غذایی شکم شما را کوچک تر نمی کند. (منظور چربی های مفید است نه چربی های اشباع شده ، مثل روغن زیتون، دانه زیتون ، اووکادو، دانه های روغنی مثل بادام وگردو)
    13. برای بالا بردن سوخت و ساز بدن میزان مصرف پروتئین در برنامه غذایی اتان را افزایش دهید.
    14. با مصرف امگا 3 نوسان قند خونتان را کنترل کنید.
    15. خوردن کربوهیدرات ها و مواد نشاسته ای به انباشته شدن چربی در بدن کمک می کند نه خوردن چربی های مفید!
    16. اگر می خواهید دورکمرتان باریک شود، به جای نان با کره و مربا برای صبحانه پروتئین و یک مشت کوچک بادام یا گردو جایگزین کنید.
    17. آرد های سفید را از برنامه غذایی اتان حذف کنید و تاثیرسریع آن را در کوچک شدن شکم ببینید.
    18. ویتامین دی را جدی بگیرید. کمبود ویتامین دی در بدن باعث جمع شدن چربی در ناحیه شکم می شود.
    19. مصرف مواد فیبری را هرگز فراموش نکنید. 25 گرم فیبر در روز باعث ثابت نگه داشتن قند خون و سوختن چربی می شود.
    20. دستگاه گوارش خود را با خوردن غذاهای سالم، سبزیجات و میوه ها تمیز نگه دارید. تمیزی درون بدن برای چربی سوزی بسیار مهم است.
    21. در خوردن میوه های پوست کلفت مثل هندوانه، موز، آناناس زیاده روی نکنید زیرا این میوه ها قند بیشتری نسبت به میوه هایی مثل توت فرنگی وکیوی دارند.
    22. به اندازه کافی بخوابید.
    23. شب ها زود به رختخواب بروید و صبح ها زود بیدار شوید.
    24. برای پایین آوردن میزان استرس و کورتیزول که دشمن شماره یک فرایند چربی سوزی است به آن چه دارید دلخوش باشید. برای داشته هایتان شکر گذار و خوشحال باشید. هر شب قبل از خواب به چند تا ازبهترین چیزهایی که دارید فکر کنید و برایشان خوشحال باشید.
    25. پیلاتیس ، یوگا، ورزش های رزمی، تمرکز و پیاده روی در هوای آزاد و طبیعت به پایین آوردن سطح استرس کمک می کند. به خاطر داشته باشید که استرس و کورتیزول بالا عامل مهمی در بزرگ شدن شکم است.
    26. آب زیاد بنوشید. نوشیدن 8 تا 12 لیوان آب در روز برای از بین بردن چربی دور شکم لازم است.
    27. از نوشیدن الکل، آب میوه های شیرین ، سودا و نوشابه هایی شیرین و رنگی جدا خودداری کنید. آب، چای سبز و قهوه را جایگزین نوشابه های فوق بنمایید.
    28. مصرف شکر را قطع یا محدود کنید. اشتباه اکثر مردم این است که فکر می کنند اگر خرما و توت خشک و عسل و از این قبیل شیرین ها بخورند چاق نمی شوند. فراموش نکنید قند قند است از هر منبعی که باشد!
    29. مصرف 500 میلی گرم منیزیم در روز را حتما جدی بگیرید اگر می خواهید دور کمرتان باریک شود. منیزیم باعث کاهش کورتیزول است.
    30 . مصرف آنتی اکسیدان های قوی مثل انواع توت های سیاه، روغن زیتون و سبزیجات با برگ سبز را در اولویت های غذایی اتان قرار دهید.
    .
    مترجم:آذرويژه
    دانشجوى دکترا در رشته سلامتى و بازپرورى از کانادا

  12. گروهی از دانشمندان ۵ میمون را در قفسی قرار دادند.
    در وسط قفس یک نردبان و بالای نردبان دسته ای موز گذاشتند.
    هر زمانی که میمونی بالای نردبان می‌رفت تا موزها را بردارد، دانشمندان بر روی سایر میمون‌ها آب سرد می‌پاشیدند.
    پس از مدتی، هر وقت که میمونی بالای نردبان می‌رفت سایرین او را کتک می‌زدند.
    مدتی بعد هیچ میمونی علی‌رغم وسوسه‌ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی‌داد.
    دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمون‌ها را بردارند و با یک میمون جدید جایگزین کنند. اولین کاری که این میمون جدید انجام داد این بود که سعی کرد تا بالای نردبان برود، که بلافاصله توسط سایرین مورد ضرب قرار گرفت.
    پس از چندبار کتک خوردن میمون جدید با این که نمی‌دانست چرا، اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود.
    میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد. میمون جدید اول هم در کتک زدن میمون جدید دوم شرکت میکرد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق (کتک خوردن) تکرار گردید.
    به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.
    آن چیزی که باقی مانده بود گروهی متشکل از ۵ میمون بوده که با این که هیچ‌گاه آب سردی بر روی آن‌ها پاشیده نشده بود، میمونی را که بالای نردبان می‌رفت را کتک می‌زدند.
    اگر امکان داشت که از میمون‌ها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان می‌رود را کتک می‌زنند شرط خواهیم بست که جواب آن‌ها این خواهد بود: “من نمی‌دانم، این رسم ماست. همه این کارو میکنن”
    این جواب به نظر شما آشنا نمی‌آید؟!
    ًاین جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین می کند….!!!آدمها هستند که آن را می سازند! جهان سوم جا نیست، شخص است.جهان سوم منم،جهان سوم تویی،جهان سوم طرز تفکر ماست،نه آن مرزهایی که داخلش زندگی می کنیم ! جهان سوم جاییست که درآمد یک دعا نویس از یک برنامه نویس بیشتر است.جهان سوم جاییست که مردمش وجهان سومی فکر میکنندجهان سوم جایی است که بسیاری ازمردمانش با يک “استخاره” هدف تعيين ميکنند ! و با يک ” عطسه ” از هدف خود دست ميکشند.

  13. امروز ظهر بابام رسيور رو برداشت و گفت تا بعد از عاشورا ماهواره تعطیل!
    من با ناراحتی گفتم چرا و خلاصه کلی مشاجره با بابا و یه سیلی آبدار که حواله شد تو گوشم..
    واسه همین قهر کردم و ناهار نخوردم و واسه شام هم گفتن برو تو هیأت عزاداری یه نذری ، چیزی واسه خودت جور کن
    خلاصه ما هم با این قیافه اجق وجق رفتیم مسجد محل!! فضا معنوی و تریپ عزا منو دستپاچه کرد و گفتم حاج آقا اینجا افطار میدن؟ یارو با تعجب نگام کرد و گفت:افطار!!
    تو یه لحظه همه نگاهها اومد سمتم و صدای صلوات اومد.
    حاج آقا گفت ما کجاییم و تو کجا؟ خلاصه آبجوش نباتو یه پرس چلوکباب زعفرانی و نوشابه و سالاد و چای تازه دم و….
    حاج آقا به افراد تو مسجد گفت از این برادر باید روزه گرفتن واقعی رو یاد گرفت که محرمش و لب تشنه و گرسنه میگذرونه
    . سرتون رو درد نیارم الان صدر مجلس نشستم و پارچه تبرکی بهم میمالونن و رو به سمت من سینه میزنن
    10 دقیقه دیگه قراره یه نوزاد بیارن که من تو گوشش اذان و اقامه بخونم!
    بغض گلوم رو گرفته…

  14. انشاء یك پسر 10 ساله كرد كه برنده جایزه بهترین انشاء درسطح كشوری و استان اذربایجان غربی شد :
    معلمی از دانش آموزانش خواست “فواید گاو بودن” را بنویسند و نوشته ای که در زیر می خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است
    با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم
    اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم
    البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم
    که گاو بودن فواید زیادی دارد
    من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که
    مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
    هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد
    بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم
    ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد
    مثلا در مورد همین ازدواج
    وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیه اش نیست.
    نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.
    مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید،
    برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
    هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.
    گاوها آنقدر عاقلند که میدانند
    بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند
    گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.
    شما تاکنون یک گاو معتاد دیده اید؟
    گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟
    آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند
    تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟
    آیا دیده اید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
    تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
    آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند ؟
    یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
    و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟!
    هیچ گاوی غمباد نمی گیرد
    هیچ گاوی رشوه نمی گیرد.
    هیچ گاوی اختلاس نمی کند
    هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی ریزد.
    هیچ گاوی خیانت نمی کند.
    هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی شکند.
    هیچ گاوی دروغ نمی گوید.
    هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد
    در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد
    تا به گوساله اش شیر بدهد
    هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد
    هیچ گاوی…
    گاو خیلی فایده ها دارد
    لباس ما از گاو است
    غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه …
    ولی با همه منافع يادشده هیچ گاوی نگفت : من … بلکه گفت: مـــــــــااااااا
    اگر بخواهم هنوز هم در مورد فواید گاو بودن بگویم،
    دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
    اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید…
    لباس ما از گاو است، غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه…همه از گاو…
    ولی…هیچ گاوی نگفت: من
    همه گاو ها می گویند : مـــا…!

  15. رفت روزی زاهدی در آسیاب
    آسیابان را صدا زد با عتاب
    گفت دانی کیستم من گفت :نه
    گفت نشناسی مرا، ای رو سیه
    این منم ، من زاهدی عالیمقام
    در رکوع و درسجودم صبح وشام
    ذکر یا قدوس ویا سبوح من
    برده تا پیش ملایک روح من
    مستجاب الدعوه ام تنها وبس
    عزت مارا نداند هیچ کس
    هرچه خواهم از خدا ، آن میشود
    بانفیرم زنده ، بی جان میشود
    حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
    گندم آوردم برای آسیاب
    زود این گندم درون دلو ریز
    تا بخواهم از خدا باشی عزیز
    آسیابت را کنم کاخی بلند
    برتو پوشانم لباسی از پرند
    صد غلام وصد کنیز خوبرو
    میکنم امشب برایت آرزو
    آسیابان گفت ای مردخدا
    من کجا و آنچه میگویی کجا
    چون که عمری را به همت زیستم
    راغب یک کاخ و دربان نیستم
    درمرامم هرکسی را حرمتیست
    آسیابم هم ، همیشه نوبتیست
    نوبتت چون شد کنم بار تو باز
    خواه مومن باش و خواهی بی نماز
    باز زاهد کرد فریاد و عتاب
    کاسیابت برسرت سازم خراب
    یک دعا گویم سقط گردد خرت
    بر زمین ریزد همه بار و برت
    آسیابان خنده زد ای مرد حق
    از چه بر بیهوده می ریزی عرق
    گر دعاهای تو می سازد مجاب
    با دعایی گندم خود را بساب

  16. انسانهای عجیبی هستیم
    وقتی به دستفروش فقیری میرسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست میدهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم و از اين كار به خود ميباليم و احساس پيروزي و غرور ميكنيم.
    بعد به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی میرویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز میگذاریم و شادمانیم.
    شادمانیم که فقیران را فقیر تر میکنیم، شادمانیم که ثروت مندان را ثروتنمند تر میکنیم
    این است “فقر فرهنگی”
    Jawad Rahimi

  17. راننده تاكسي گفت:
    «مي‌دوني بهترين شغل دنيا چيه؟»
    گفتم: «چيه؟»
    گفت: «راننده تاكسي.»
    خنديدم.
    راننده گفت:
    «جون تو…
    هر وقت بخواي مياي سركار،
    هر وقت نخواي نمياي،
    هر مسيري خودت بخواي ميري،
    هر وقت دلت خواست
    يه گوشه مي‌زني بغل استراحت مي‌كني،
    هي آدم جديد مي‌بيني،
    آدم‌هاي مختلف،
    حرف‌هاي مختلف،
    داستان‌هاي مختلف…
    موقع كار مي‌توني راديو گوش بدي،
    مي‌توني گوش ندي،
    مي‌توني روز بخوابي شب بري سر كار،
    هر كيو دوست داري مي‌توني سوار كني،
    هر كيو دوست نداري سوار نمي‌كني،
    آزادي، راحتي.»
    ديدم راست مي‌ گه …
    گفتم: «خوش به حالتون.»
    راننده گفت:
    «حالا اگه گفتي بدترين شغل دنيا چيه؟»
    گفتم: «چي؟»
    راننده گفت: «راننده تاكسي.»
    بعد دوباره گفت:
    .. هر روز بايد بري سر كار،
    دو روز كار نكني
    ديگه هيچي تو دست و بالت نيست،
    از صبح هي كلاچ، هي ترمز،
    پادرد،
    زانودرد،
    كمردرد،
    با اين لوازم يدكي گرون،
    يه تصادفم بكني كه ديگه واويلا مي‌شه،
    هر مسيري مسافر بگه
    بايد همون رو بري،
    هرچي آدم عجيب و غريب هست
    سوار ماشينت ميشه،
    همه هم ازت طلبكارن،
    حرف بزني يه جور،
    حرف نزني يه جور،
    راديو روشن كني يه جور،
    راديو روشن نكني يه جور،
    دعوا سر كرايه،
    دعوا سر مسير،
    دعوا سر پول خرد،
    تابستون‌ها از گرما مي‌پزي،
    زمستون‌ها از سرما كبود مي‌شي.
    هرچي مي‌دويي آخرش هم لنگي.»
    به راننده نگاه كردم.
    راننده خنديد و گفت:
    «زندگي همه چيش همين‌جوره.
    مي‌شه بهش خوب نگاه كرد،
    مي‌شه بد نگاه كرد»

  18. Kian

    درزمان قديم که يخچال نبود، خنك‌ترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان مي‌افتاد، مي‌گفتند رفته آب خنك بخوره.
    و اين اصطلاح بعدها شامل همه زنداني‌هايي شد كه به زندان مي‌افتادند!!!
    ——-
    قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم
    پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن
    برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!
    .
    .
    از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد…
    ——
    جامهای شراب در قدیم دارای هفت خط بودند و هرکس بنا بر ظرفیتش تا یک خط خاص میتوانست شراب بنوشد.
    این خطها عبارت بودند از
    ۱-مزور
    ۲-فرودینه
    ۳-اشک
    ۴-ازرق
    ۵-بصره
    ۶-بغداد
    ۷-جور.
    هرکس شراب خوار قهاری بود و میتوانست تا خط هفتم شراب بخورد به هفت خط معروف میشد.
    بعضی مواقع شخصی برای خودنمایی تقاضای پر کردن جام تا خط هفتم میکرد ولی نمیتوانست همه شراب را بنوشد.در اینجا دوستانش برای حفظ آبروی او تا خط جور ,شراب او را سر میکشیدند و اصطلاح جور کسی را کشیدن از اینجا ضرب المثل گردید
    —————-
    اصطلاح “بوق سگ” چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
    در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !!

  19. Kian

    رسول پرویزی
    قصه ی عینکم
    توضيح : قصه ي عينكم يكي از داستان هاي طنز زيبا و مشهور ايراني است كه به قلم رسول پرويزي نوشته شده است .شما را به خواندن اين قصه ي زيبا دعوت مي كنيم :
    قصه ي عينكم
    به قدري اين حادثه زنده است كه از ميان تاريكي هاي حافظه ام روشن و پر فروغ مثل روز مي درخشد. گويي دو ساعت پيش اتفاق افتاده ، هنوز در خانه اول حافظه ام باقي است .
    تا آن روزها كه كلاس هشتم بودم خيال مي كردم عينك مثل تعليمي و كراوات يك چيز فرنگي مآبي است كه مردان متمدن براي قشنگي به چشم مي گذارند . دايي جان ميرزا غلامرضا – كه خيلي به خودش ور مي رفت و شلوار پاچه تنگ مي پوشيد و كراوات از پاريس وارد مي كرد و در تجدد افراط داشت ، به طوري كه از مردم شهرمان لقب مسيو گرفت – اولين مرد عينكي بود كه ديده بودم . علاقه دايي جان به واكس كفش و كارد و چنگال و كارهاي ديگر فرنگي مآبان مرا در فكرم تقويت كرد . گفتم هست و نيست ، عينك يك چيز متجددانه است كه براي قشنگي به چشم مي گذارند .
    .
    اين مطلب را داشته باشيد و حالا سري به مدرسه اي كه در آن تحصيل مي كردم بزنيم .قد بنده به نسبت سنم هميشه دراز بود .ننه – خدا حفظش كند – هر وقت براي من و برادرم لباس مي خريد ناله اش بلند بود. متلكي مي گفت كه دو برادري مثل علم يزيد مي مانيد . دراز دراز ، مي خواهيد برويد آسمان شوربا بياوريد ! در مقابل اين قد دراز چشمم سو نداشت و درست نمي ديد . بي آنكه بدانم چشمم ضعيف و كم سو ست.
    چون تابلو سياه را نمي ديدم ، بي اراده در همه كلاس ها به طرف نيمكت رديف اول مي رفتم . همه شما مدرسه رفته ايد و مي دانيد كه نيمكت اول مال بچه هاي كوتاه قدست . اين دعوا در كلاس بود . هميشه با بچه هاي كوتوله دست به يقه بودم . اما چون كمي جوهر شرارت داشتم ، طفلك ها همكلاسان كوتاه قد و همدرسان خپل از ترس كشمكش و لوطي بازي هاي خارج از كلاس تسليم مي شدند . اما كار بدينجا پايان نمي گرفت . يك روز معلم خودخواه لوسي دم در مدرسه يك كشيده جانانه به گوشم نواخت كه صدايش تا وسط حياط مدرسه پيچيد و به گوش بچه ها رسيد . همين طور كه گوشم را گرفته بودم و از شدت درد برق از چشمم پريده بود ، آقا معلم دو سه فحش چاروا داري به من داد و گفت :
    ” چشت كوره ! حالا ديگه پسر اتول خان رشتي شدي ؟آدمو تو كوچه مي بيني و سلام نميكني!؟”
    معلوم شد ديروز آقا معلم ازآن طرف كوچه رد مي شده ، من اورا نديده ام و سلام نكرده ام . ايشان هم عملم را حمل بر تكبر و گردنكشي كرده ، اكنون انتقام گرفته مرا ادب كرده است .
    در خانه هم بي دشت نبودم . غالباٌ پاي سفره ناهار يا شام كه بلند مي شدم چشمم نمي ديد ، پايم به ليوان آب خوري يا بشقاب يا كوزه آب مي خورد . يا آب مي ريخت يا ظرف مي شكست . آن وقت بي آنكه بدانند و بفهمند كه من نيمه كورم و نمي بينم خشمگين مي شدند و پدرم بد و بيراه ميگفت . مادرم شماتتم مي كرد ، مي گفت : به شتر افسار گسيخته ميماني . شلخته و هردم بيل و هپل و هپو هستي ، جلو پايت را نگاه نمي كني . شايد چاه جلوت بود و در آن بيفتي .
    بدبختانه خودم هم نمي دانستم كه نيمه كورم . خيال مي كردم كه همه مردم همينقدر مي بينند !
    لذا فحش ها را قبول داشتم . در دلم خودم را سرزنش مي كردم كه با احتياط حركت كن ! اين چه وضعي است ؟ دائماٌ يك چيزي به پايت مي خورد و رسوايي راه مي افتد . اتفاق هاي ديگر هم افتاد. در فوتبال ابداٌ و اصلاٌ پيشرفت نداشتم . مثل بقيه بچه ها پايم را بلند مي كردم ، نشانه مي رفتم كه به توپ بزنم ، اما پايم به توپ نمي خورد ، بور مي شدم . بچه ها مي خنديدند . من به رگ غيرتم بر مي خورد . دردناك ترين صحنه ها يك شب نمايش پيش آمد .
    يك كسي شبيه لوطي غلامحسين شعبده باز به شيراز آمده بود . گروه گروه مردان و زنان و بچه ها براي ديدن چشم بندي هاي او به نمايش مي رفتند . سالن مدرسه شاپور محل نمايش بود . يك بليط مجاني ناظم مدرسه به من داد . هر شاگرد اول و دومي يك بليط مجاني داشت . من از ذوق بليط در پوستم نمي گنجيدم . شب راه افتادم و رفتم . جايم آخر سالن بود . چشم را به سن دوختم ، خوب باريك بين شدم ، يارو وارد سن شد ، شامورتي را در آورد ، بازي را شروع كرد . همه اطرافيان من مسحور بازي هاي او بودند . گاهي حيرت داشتند ، گاهي مي خنديد و دست مي زدند اما من هر چه چشمم را تنگ تر مي كردم و به خودم فشار مي آوردم درست نمي ديدم . اشباحي به چشمم مي خورد . اما تشخيص نمي دادم كه چيست و كيست و چه مي كند . رنجور و مانده دنباله رو شده بودم . از پهلودستيم مي پرسيدم : چه مي كند ؟ يا جوابم نمي داد يا مي گفت مگر كوري نمي بيني . آن شب من احساس كردم كه مثل بچه هاي ديگر نيستم . اما باز نفهميدم چه مرگي در جانم است . فقط حس كردم كه نقصي دارم و از اين احساس غم و اندوه سختي وجودم را گرفت.
    بدبختانه يك بار هم كسي به دردم نرسيد . تمام غفلت هايم را كه ناشي از نابينايي بود حمل بر بي استعدادي و مهملي و ولنگاري ام مي كردند . خودم هم با آنها شريك مي شدم .
    با آنكه چندين سال بود كه شهر نشين بوديم ، خانه ما شكل دهاتي اش را حفظ كرده بود .همان طور كه در بندر يك مرتبه ده دوازده نفر از صحرا مي آمدند و با اسب و استر و الاغ به عنوان مهماني لنگر مي انداختند و چندين روز در خانه ما مي ماندند ، درشيراز هم اين كار را تكرار مي كردند . پدرم از بام افتاده بود ، ولي دست از كمرش بر نمي داشت . با آنكه خانه و اثاث به گرو و همه به سمساري رفته بود ، مهمانداري ما پايان نداشت . هر بي صاحب مانده اي كه از جنوب راه مي افتاد ، سري به خانه ما مي زد . خداش بيامرزد ، پدرم دريا دل بود . در لاتي كار شاهان را مي كرد ، ساعتش را مي فروخت و مهمانش را پذيرايي مي كرد . يكي از اين مهمانان يك پيرزن كازروني بود . كارش نوحه سرايي براي زنان بود . روضه مي خواند . در عيد عمر تصنيف هاي بند تنباني مي خواند ، خيلي حراف و فضول بود .اتفاقاٌ شيرين زبان و نقال هم بود . ما بچه ها خيلي او را دوست مي داشتيم . وقتي مي آمد كيف ما به راه بود. شب ها قصه مي گفت .گاهي هم تصنيف مي خواند و همه در خانه كف مي زدند . چون با كسي رودرباسي نداشت ، رك و راست هم بود و عيناٌ عيب ديگران را پيش چشمشان مي گفت ، ننه خيلي او را دوست مي داشت. اولاٌهر دو كازروني بودند و كازرونيان سخت براي هم تعصب دارند . ثانياٌ طرفدار مادرم بود و به خاطر او هميشه پدرم را با خشونت سرزنش مي كرد كه چرا دو زن دارد و بعد از مادرم زن ديگري گرفته است ؛ خلاصه مهمان عزيزي بود .البته زارالمعاد و كتاب دعا و كتاب جودي و هر چه ازين كتب تعزيه و مرثيه بود همراه داشت .همه اين كتاب ها را در يك بقچه مي پيچيد . يك عينك هم داشت ، از آن عينك هاي بادامي شكل قديم . البته عينك كهنه بود. به قدري كهنه بود كه فرامش شكسته بود. اما پيرزن كذا به جاي دسته فرام يك تكه سيم سمت راستش چسبانده بود و يك نخ قند را مي كشيد و چند دور ، دور گوش چپش مي پيچيد .
    من قلا كردم و روزي كه پيرزن نبود رفتم سر بقچه اش. اولاٌ كتابهايش را به هم ريختم . بعد براي مسخره، از روي بدجنسي و شرارت عينك موصوف را از جعبه اش در آوردم . آن را به چشم گذاشتم كه بروم و با اين ريخت مضحك سر به سر خواهرم بگذارم و دهن كجي كنم .
    آه هرگز فراموش نمي كنم !
    براي من لحظه عجيب و عظيمي بود ! همين كه عينك به چشم من رسيد ناگهان دنيا برايم تغيير كرد . همه چيز برايم عوض شد .
    يادم مي آيد كه يك بعدازظهر پاييز بود .
    آفتاب رنگ رفته و زردي طالع بود .برگ درختان مثل سربازان تير خورده تك تك مي افتادند . من كه تا آن روز از درخت ها جز انبوهي رنگ درهم رفته چيزي نمي ديدم ، ناگهان برگ ها را جداجدا ديدم . من كه ديوار مقابل اتاقمان را يك دست و صاف مي ديدم آجرها مخلوط و با هم به چشمم مي خورد ، در قرمزي آفتاب آجرها را تك تك ديدم و فاصله آنها را تشخيص دادم . نمي دانيد چه لذتي يافتم . مثل آن بود كه دنيا را به من داده اند .
    هرگز آن دقيقه و آن لذت تكرار نشد. هيچ چيز جاي آن دقايق را براي من نگرفت . آن قدر خوشحال شدم كه بي خودي چندين بار خودم را چلاندم . ذوق زده بشكن مي زدم و مي پريدم . احساس مي كردم كه تازه متولد شده ام و دنيا برايم معناي جديدي دارد . از بسكه خوشحال بودم صدا درگلويم مي ماند .
    عينك را در آوردم ، دوباره دنياي تيره به چشمم آمد. اما اين بار مطمئن و خوشحال بودم .
    آن را بستم و در جلدش گذاشتم . به ننه هيچ نگفتم . فكر كردم اگر يك كلمه بگويم ، عينك را از من خواهد گرفت و چند ني قليان به سر و گردنم خواهد زد . مي دانستم پيرزن تا چند روز ديگر به خانه ما بر نمي گردد . قوطي حلبي عينك را در جيب گذاشتم و مست و ملنگ ، سرخوش از ديدار دنياي جديد به مدرسه رفتم .
    بعد از ظهر بود . كلاس ما د ر ارسي قشنگي جا داشت . خانه مدرسه از ساختمان هاي اعياني قديم بود . يك نارنجستان بود. اطاق هاي آن بيشتر آئينه كاري داشت. كلاس ما از بهترين اطاق هاي خانه بود. پنجره نداشت. مثل ارسي هاي قديم درك داشت، پر از شيشه هاي رنگارنگ . آفتاب عصر به اين كلاس مي تابيد. چهره معصوم همكلاسي ها مثل نگين هاي خوشگل و شفاف يك انگشتر پر بها به ترتيب به چشم مي خورد .
    درس ساعت اول تجزيه و تركيب عربي بود. معلم عربي پيرمردشوخ و نكته گويي بود كه نزديك به يك قرن از عمرش مي گذشت. همه همسالان من كه در شيراز تحصيل كرده اند او را مي شناسند. من كه ديگر به چشمم اطمينان داشتم ، براي نشستن بر نيمكت اول كوشش نكردم. رفتم و در رديف آخر نشستم. مي خواستم چشمم را با عينك امتحان كنم.
    مدرسه ما بچه اعيان ها در محله لات ها جا داشت ؛ لذا دوره متوسطه اش شاگرد زيادي نداشت. مثل حاصل سن زده سال به سال شاگردانش در مي رفتند و تهيه نان سنگك را بر خواندن تاريخ و ادبيات رجحان مي دادند. در حقيقت زندگي آنان را به ترك مدرسه وادار مي كرد. كلاس ما شاگرد زيادي نداشت ، همه شاگردان اگر حاضر بودند تا رديف ششم كلاس مي نشستند. در حالي كه كلاس ده رديف نيمكت داشت و من براي امتحان چشم مسلح رديف دهم را انتخاب كرده بودم. اين كار با مختصر سابقه شرارتي كه داشتم اول وقت كلاس سو ءظن پيرمرد معلم را تحريك كرد . ديدم چپ چپ به من نگاه مي كند .
    پيش خودش خيال كرد چه شده كه اين شاگرد شيطان بر خلاف هميشه ته كلاس نشسته است . نكند كاسه اي زير نيم كاسه باشد . بچه ها هم كم و بيش تعجب كردنده بودند . خاصه آنكه مي دانستند كه براي رديف اول سال ها جنجال كرده ام.با اينهمه درس شروع شد . معلم عبارتي عربي را بر تخته سياه نوشت و بعد جدولي خط كشي كرد. يك كلمه عربي را در ستون اول جدول نوشت و در مقابل آن كلمه را تجزيه كرد. در چنين حالي موقع را غنيمت شمردم. دست بردم و جعبه را در آوردم .با دقت عينك را از جعبه بيرون آوردم و آن را به چشم گذاشتم. دسته سيمي را به پشت گوش راست گذاشتم . نخ قند را به گوش چپ بردم و چند دور تاب دادم و بستم .
    در اين حال وضع من تماشائي بود. قيافه يغورم ، صورت درشتم ،بيني گردن كش و دراز و عقابيم، هيچكدام با عينك بادامي شيشه كوچك جور نبود. تازه اين ها به كنار ، دسته هاي عينك ، سيم و نخ قوز بالا قوز بود و هر پدر مرده مصيبت ديده اي را مي خنداند ، چه رسد به شاگردان مدرسه اي كه بيخود و بي جهت از ترك ديوار هم خنده اشان مي گرفت .
    خدا روز بد نياورد . سطر اول را كه معلم بزرگوار نوشت ، رويش را برگرداند كه كلاس را ببيند و درك شاگردان را از قيافه ها تشخيص دهد. ناگهان نگاهش به من افتاد .حيرت زده گچ را انداخت و قريب به يك دقيقه بر و بر چشم به عينك و قيافه من دوخت .
    من متوجه موضوع نبودم. چنان غرق در لذت بودم كه سر از پا نمي شناختم . من كه در رديف اول با هزاران فشار و زحمت نوشته روي تخته را مي خواندم ، اكنون در رديف دهم آن را مثل بلبل مي خواندم. مسحور كار خود بودم . ابداٌ توجهي به ماجراي شروع شده نداشتم . بي توجهي من و اين كه با نگاه ها هيچ اضطرابي نشان ندادم ، معلم را در ظن خود تقويت كرد . يقين شد كه من بازي جديدي درآورده ام كه او را دست بيندازم و مسخره كنم!
    ناگهان چون پلنگي خشمناك راه افتاد . اتفاقاٌ اين آقاي معلم لهجه شيرازي داشت و اصرار داشت كه خيلي خيلي عاميانه صحبت كند . همين طور كه پيش مي آمد با لهجه خاصش گفت :
    ” به به ! نره خر ! مثل قوال ها صورتك زده اي ؟ مگه اينجا دسته هفت صندوقي آ وردن ؟ ”
    تا وقتي كه معلم سخن نگفته بود ، كلاس آرام بود و بچه ها به تخته سياه چشم دوخته بودند ، وقتي آقا معلم به من تعرض كرد ، شاگردان كلاس روبرگردانيدند كه از واقعه خبر شوند . همينكه شاگردان به عقب نگريستند و عينك مرا با توصيفي كه از آن شد ديدند ، يك مرتبه گوئي زلزله آمد و كوه شكست . صداي مهيب خنده آنان كلاس و مدرسه را تكان داد . هر و هر تمام شاگردان به قهقهه افتادند ، اين كار بيشتر معلم را عصباني كرد . براي او توهم شد كه همه بازي هارا براي مسخره كردنش راه انداخته ام … خنده بچه ها و حمله آقا معلم مرا به خود آورد . احساس كردم كه خطري پيش آمده ، خواستم به فوريت عينك را بردارم . تا دست به عينك بردم فرياد معلم بلند شد :
    ” دستش نزن ، بگذار همين طور تو را با صورتك پيش مدير ببرم . بچه تو بايد سوپوري كني . ترا چه به مدرسه و كتاب و درس خواندن ؟ برو بچه رو بام حمام قاپ بريز ! ”
    حالا كلاس سخت در خنده فرو رفته ، من بدبخت هم دست و پايم را گم كرده ام . گنگ شده ام. نمي دانم چه بگويم .مات و مبهوت عينك كذا به چشمم است و خيره خيره معلم را نگاه مي كنم . اين بار سخت از جا در رفت و درست آمدكنار نيمكت من . يك دستش پشت كتش بود ، يك دستش هم آماده كشيده زدن . در چنين حالي خطاب كرد : ” پاشو برو گمشو ! يا الله ! پاشو برو گمشو ! ” من بدبخت هم بلندشدم . عينك همن طور به چشمم بود و كلاس هم غرق خنده بود . كمي خودم را دزديدم كه اگر كشيده را بزند به من نخورد ، يا لااقل به صورتم نخورد . فرز و چابك جلو آقا معلم در رفتم كه ناگهان كشيده به صورتم خورد و سيم عينك شكست و عينك آويزان و منظره مضحك شد . همينكه خواستم عينك را جمع و جور كنم دو تا اردنگي محكم به پشتم خورد . مجال آخ گفتن نداشتم ، پريدم و از كلاس بيرون جستم .
    آقاي مدير و آقاي ناظم و آقاي معلم عربي كميسيون كردند و بعد از چانه زدن بسيار تصميم به اخراجم گرفتند . وقتي خواستند تصميم را به من ابلاغ كنند ، ماجراي نيمه كوري خود را برايشان گفتم . اول باور نكردند ، اما آنقدر گفته ام صادقانه بود كه در سنگ هم اثر مي كرد .
    وقتي مطمئن شدند من نيمه كورم ، از تقصيرم گذشتند و چون آقاي معلم عربي نخود هر آش و متخصص هر فن بود ، با همان لهجه گفت :” بچه مي خواستي زودتر بگي . جونت بالا بياد ، اول مي گفتي . حالا فردا وقتي مدرسه تعطيل شد ، بيا شاه چراغ دم دكون ميز سليمون عينك ساز ! ” فردا پس از يك عمر رنج و بدبختي و پس از خفت ديروز ، وقتي كه مدرسه تعطيل شد ، رفتم در صحن شاه چراغ دم دكان ميرزا سليمان عينك ساز . آقاي معلم عربي هم آمد ، يكي يكي عينك ها را از ميرزا سليمان گرفت و به چشم من گذاشت و گفت نگاه كن به ساعت شاه چراغ ببين عقربه كوچك را مي بيني يا نه ؟ . بنده هم يكي يكي عينك ها را امتحان كردم ، بالاخره يك عينك به چشمم خورد و با آن عقربه كوچك را ديدم .
    پانزده قران دادم و آن را از ميرزا سليمان خريدم و به چشم گذاشتم و عينكي شدم

  20. Kian

    نگاه بد جامعه به مطلقه ها /آیا ازدواج مجردها با زنان مطلقه شدنی است؟
    زنان مطلقه
    جوان است اما جسم و جانش پرشده از خاطرات تلخ زندگی.خاطراتی که هم پیرش کرده و هم ادامه زندگی را برایش سخت کرده است.
    به واسطه زندگی گذشته اش، حضور در جمع های فامیلی برایش سخت شده است.از گوشه و کنار می شنود که زن های فامیل علاقه ای به حضورش در جمع های خانوادگی ندارند.
    خودش هم حس می کند نگاه های مردهای فامیل عوض شده است.در محیط کارش هم هرگز حرفی از زندگی خانوادگی اش نمی زند و به دروغ هایش درباره زندگی مشترک ادامه می دهد تا مشکلات خانوادگی در محیط کار هم ظهور و بروز پیدا نکند.
    با این که جوان است، اما هرگز به خود اجازه نمی دهد بار دیگر عاشق شود و زندگی خود را با عشق و محبت بسازد چرا که خود را از نگاه جامعه دست دوم می داند.این خلاصه زندگی یک زن مطلقه است.زنی که به هر دلیلی در دوران جوانی بیوه شده و حالا باید برای گذران زندگی روش تازه ای در پیش بگیرد.
    البته این روزها با تغییر سبک زندگی ها قبح طلاق کمتر شده اما در هر حال زنان مطلقه تا بعد از طلاق وارد پیچ و خم های زندگی نشوند، متوجه وضعیت خاص خود نیستند و بعد از متوجه شدن ماجرا، بسیاری از این زنان سرخورده و افسرده می شوند و امید به زندگی ایده آل در آینده را از دست می دهند.
    وضعیت زنان مطلقه خانه دار از زنان شاغل بسیار بحرانی تر است چرا که جز کنج خانه پدری نشستن و منتظر ازدواج دوم بودن چاره ای ندارند و نکته اینجاست که شانس خوبی هم برای ازدواج مجدد نخواهند داشت و حتی بعد از ازدواج نیز مشکلاتی چون سرکوفت های همسر و بازگشت خاطرات زندگی گذشته برای آنها مشکلات جدی ایجاد می کند.
    از سوی دیگر معمولا پسران مجرد برای ازدواج با این زنان پیشقدم نمی شوند و اگر هم بشوند مشکلاتی در پیش خواهد بود.
    یک روان‌شناس در این خصوص می گوید: ازدواج پسران مجرد با زنان مطلقه رو به شیوع است، از این‌رو باید جوانب مثبت و منفی آن بررسی شود.
    مریم فکور ادامه می دهد: در نگاه بدبینانه، پسر مجرد به این دلیل خواهان ازدواج با زن مطلقه است که فکر می‌کند ازدواج راحتی در پیش دارد.
    در واقع طبق یک انتظار عمومی زنان مطلقه در ازدواج دوم‌شان کم توقع‌تر بوده و سازش بیشتری نشان می‌دهند. هم‌چنین این دسته از زنان تمایل به ازدواج کم سر و صدا داشته و به‌دنبال برگزاری مراسم پی در پی و تشریفات نیستند.
    این روان‌شناس اضافه می کند: ممکن است در این میان پسرانی هم باشند که فکر می‌کنند امتیازهای زن مطلقه نسبت به دختر مجرد به مراتب پایین‌تر است در نتیجه شرایط ازدواج با او آسان‌تر خواهد بود.
    علاوه‌بر این، فکر می‌کنند که زنان مطلقه انتظار مالی پایین‌تری دارند و در شرایطی که مهریه، هزینه‌های مراسم ازدواج، هزینه‌های تأمین مسکن و درآمد برای پسرها یک دغدغه جدی است، زنان مطلقه با انتظارات پایین‌تر می‌توانند گزینه خوبی باشند.
    فکور با تایید بر وضعیت بد زنان مطلقه در جامعه می گوید: در واقع بسیاری از زنان مطلقه حامی ندارند و خانواده آن‌ها به‌علت موقعیت فرزندانشان تمایل دارند زندگی دوم دخترشان را حفظ کنند، از همین‌رو از میزان دخالتشان کاسته می‌شود. علاوه‌بر این، زنی که مهریه و حق و حقوق مالی‌اش را از همسر سابق دریافت کرده، تمکن مالی بیشتری دارد و می‌تواند منبع حمایتی خوبی برای یک پسر مجرد باشد.
    این روانشناس با تأکید بر پی بردن زنان مطلقه به انگیزه‌های خواستگارشان برای ازدواج، معتقد است: ازدواجی که صرفاً به دلیل برخورداری از حمایت یک مرد صورت بگیرد می‌تواند خطرناک بوده و چالش‌های زندگی پیشین را برای یک زن تکرار کند. از همین‌رو بهتر است کار را به کاردان سپرد و با مشاوره‌های روانشناسی یک نفره و دو نفره تصمیم نهایی را گرفت.
    او توضیح می دهد:یکی از آسیب‌های ازدواج با زنان مطلقه یادآوری مکرر خاطرات پیش از ازدواج است، چون ممکن است زن در چنین ازدواجی مورد سرزنش مرد و اطرافیان او باشد و با وجود کوچک‌ترین اختلافی بر سرش منت بگذارند که «حتماً همسر قبلی‌ات همین رفتار را دیده که طلاقت داده» و یا«تو از یک زندگی شکست‌خورده بیرون آمده بودی و من حمایتت کردم».
    فکور در اخر تاکید می کند: زنان مطلقه در صورت داشتن یک زندگی آرام، قدر موقعیت را می‌دانند و برای بهتر شدن زندگی تلاش می‌کنند، چون وضعیت بدتری را چشیده‌اند و حاضر نیستند زندگی خوب امروزشان را از دست بدهند.
    این در حالی است که زنان مطلقه به‌واسطه تجربه‌هایی که در زندگی اول خود کسب کرده‌اند، عموماً توانایی مدیریت بهتری در روابط دارند و شاید به همین‌خاطر است که نظر پسران مجرد را بیشتر جلب می‌کنند. در واقع این زنان از مهارت‌های خانه‌داری، ارتباط با اقوام و برخورد با همسر برخوردار بوده و دیگر نیازی نیست با شروع زندگی مشترک به آزمون و خطا بپردازند.
    در هر حال نکته مهم اینجاست که با وضعیت بد ازدواج و طلاق این روزها، مطلقه بودن نمی‌تواند علت انتخاب نشدن برای ازدواج باشد، این در حالی است که امروزه آمار طلاق بالا رفته و ممکن است زنان جوان زیادی در دهه دوم یا اوایل دهه سوم زندگی‌شان مطلقه شده باشند، اما از امتیازهای خانوادگی و اجتماعی برجسته‌ای برخوردار باشند.
    از این‌رو نگاه سنتی و قضاوت نادرست درخصوص فاصله گرفتن از این زنان نمی‌تواند بر پایه منطق و استدلال درست بنا شده باشد.به این ترتیب شاید وقت ان رسیده است که نگاه به زنان مطلقه تغییر کند .

  21. Kian

    رفیق بچه نیست………………… خوابش کنی
    رفیق دونه نیست……………….. خاکش کنی
    رفیق قلیون نیست………………. چاقش کنی
    رفیق حیون نیست………………. رامش کنی
    رفیق مقدسه باید جلوش زانو بزنی
    سلامتی رفیقای با معرفت نه اون بی معرفتا که تا پی ام ندی یا کاری باهات نداشته باشن پیداشون نمیشه
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻣﺸﺘﯿﺎ ﻧﻪ ﻭﺣﺸﯿﺎ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﻟﺘﻨﮕﺎ ﻧﻪ ﺩﻟﺴﻨﮕﺎ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍ ﻧﻪ ﭼﺘﺮ ﺑﺎﺯﺍ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﺍﺯ ﺩﺍﺭﺍ ﻧﻪ ﻧﺎﺯ ﺩﺍﺭﺍ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺳﺎقیا ﻧﻪ ﯾﺎﻏﯿﺎ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﯿﺎ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺨﯿﺎ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺭﻓﻘﺎ ﻧﻪ ﺭﻗﺒﺎ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺯﺟﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﻫﺎ .
    ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩم و ﺧﻮﺩت …
    “سلامتی همه رفقا ”
    ﺭﻓﺎﻗﺖ ﯾﻌﻨﯽ …
    ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﯽ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
    ﺑﮕﻪ : ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯿﻢ ! ﻣﻨﻢ ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﺲ …
    ﺭﻓﺎﻗﺖ ﯾﻌﻨﯽ …
    ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﯽ ﺩﺍﻏﻮﻧﻢ ! ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺍﻡ ! ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ !
    ﺑﮕﻪ : ﻋﺰﯾﺰﻣﯽ ! ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻡ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﻩ.
    ﺭﻓﺎﻗﺖ ﯾﻌﻨﯽ …
    ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ! ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ ! ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺑﺎﺷﯽ !
    ﺭﻓﯿﻘﺖ ﺑﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺑﺎﺯﯾﺎﺵ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﻪ ! ﺩﻝ ﺗﻨﮕﯿﺖ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮﻩ ! ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﺗﻨﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺩ

    ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺭﻓﯿﻘﺎﯾﯽ
    ﺍﮔﻪ ﺩﺍﺷﺘﯽ اینو واسش بفرس

  22. Kian

    غذای زیادی نمی خورم اما همچنان وزنم پایین نمی آید؟
    همواره افراد از این مسئله شکایت دارند که چرا با کاهش غذای دریافتی همچنان وزنشان بالاست؟ ممکن است فردی در شبانه روز تنها سالاد کلم بخورد اما کاهش وزن در او دیده نشود، در ادامه راهکارهای موثر در این زمینه را توضیح خواهیم داد…
    رژیم غذایی مناسب شامل حذف مواد غذایی پر کالری مانند غذاهای چرب، غذاهای شیرین، نوشابه و دلسترهای گازدار و سایر نوشبدنیهای شیرین، چیپس سیب زمینی و پفک.
    جایگزینی برنج در وعده غذایی که کالری بیشتری دارد با نان سبوس دار مانند نان بربری.
    گنجاندن سبزی ها ،میوه ها، حبوبات، ماهی و لبنیات کم چربی در وعده های غذایی.
    پرهیز از مصرف مواد غذایی شیرین مانند انواع شیرینیها، شکلات، کیک و کلوچه و نانهای روغنی.
    وعده غذایی را حذف نکنید زیرا حذف هر یک از وعده های غذایی باعث تحریک مغز به پرخوری میشود.
    افزودن ریزمغذی مس به رژیم غذایی باعث کم شدن اشتها میشود. احتمالا کمبود مس مغز را وادار میکند دستور پرخوری را به بدن بدهد. شیوه عملی افزودن ریزمغذی مس به رژیم غذایی: متأسفانه امروزه به دلیل گران بودن قلع، برخی افراد ناباب برای سفید کردن ظروف مسی از سرب استفاده می‌کنند و پخت غذا در چنین ظروفی میتواند همراه با مسمومیت جدی باشد. مغزی شیرهای معمولی از جنس برنج است دولت نیز بخاطر سلامتی جامعه روی شیرآلات ساختمانی نظارت دارد. یک تکه از مغزی برنجی را در سماور بیاندازید تا در آن بجوشد. این نیاز بدن به مس را تامین میکند در ضمن یون روی نیز به آب اضافه میکند که آن نیز سودمند است.
    چای سبز: چای سبز حاوی ترکیبی است که اشتها را کم کرده و میزان سوخت و ساز بدن را افزایش می‌دهد.
    از ادویه زنجبیل در غذا استفاده کنید. زنجبیل تاثیر زیادی در افزایش سوخت و ساز بدن دارد. میتوانید از آن به عنوان ادویه غذا استفاده کنید یا به اندازه یک نخود پودر زنجبیل را در یک کاسه ماست ترکیب کرده و همراه با غذا میل کنید.
    پیاز: پیاز توانایی چربی سوزی دارد. روزی یک عدد پیاز هیچ زیانی به بدن نمیرساند. سیر و موسیر نیز از گیاهان هم خانواده پیاز هستند و میتوانید از آنها نیز استفاده کنید.
    روغن ماهی: مطالعات جدید محققان ژاپنی نشان می دهد این ماده غذایی نقش موثری در کاهش وزن دارد. سلول های چربی سفید با ذخیره چربی، مهمترین عامل اضافه وزن، به ویژه در ناحیه شکم و پهلو ها هستند. روغن ماهی با تبدیل سلول های ذخیره کننده چربی به سلول های سوزاننده چربی، سبب کاهش وزن می شود.

  23. Kian

    چرا کودکان ما چاق هستند؟
    توسط دکتر عباس انتظاری
    چاقی یک عامل خطرزای مهم بیماری های مزمن غیرواگیر بوده و در بروز بیماری هایی مانند دیابت، بیماری های قلبی عروقی از جمله پرفشاری خون، بیماری های بدخیم، کبد چرب، اختلالات گوارشی، بلوغ زودرس ، اختلالات روحی از قبیل احساس تنهایی، افسردگی. اضطراب، کاهش سطح اعتماد به نفس و اختلالات متعدد عضلانی اسکلتی مانند صافی کف پا. افزایش خطر شکستگی و بروز مشکلات استخوان ران، عوارض متعدد تنفسی و اختلالات متعدد دیگر نقش دارد.
    عوارض اضافه وزن بر سلامتی از سنین پایین شروع شده و تا بزرگسالی ادامه می یابد. از آنجا که این عوارض در طی زمان بروز می کند، بنابراین درمان آن در مراحلی که بیماری شکل گرفته است به تلاش زیادی نیازدارد، در نتیجه پیشگیری و کنترل اضافه وزن از سنین پایین از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده و بدیهی است که پیشگیری از اضافه وزن بسیار آسان تر، ارزان تر و موثرتر از درمان آن می باشد.
    چاقی مشکلات کوتاه مدت و دراز مدت زیادی برای کودکان و نوجوانان به همراه خواهد داشت. از طرفی باید درنظر داشت که چاقی در سنین کودکی با چاقی در بزرگسالی نیز همراه است به طوری که ۹۰-۴۰ درصد کودکان چاق در بزرگسالی نیز از چاقی رنج خواهند برد.
    فراوانی اضافه وزن و چاقی در مناطق مختلف ایران تفاوت های زیادی دارد. مطالعات ملی در ایران نشان داده است که به طور میانگین حدود ۱۴ درصد کودکان و نوجوانان دچار اضافه وزن و چاقی هستند. در برخی مناطق به خصوص مناطق شهری و مرفه کشور این فراوانی تا حدود ۳۰ درصد گزارش شده است. با در نظر گرفتن اینکه آمار کشوری نشان داده به طور میانگین ۴۲٫۸ درصد جمعیت بزرگسال ایرانی دچار اضافه وزن و چاقی هستند (شامل ۲۸٫۶ درصد اضافه وزن ، ۱۰٫۸ درصد چاقی و ۳٫۴ درصد چاقی مفرط)، بدیهی است باید اقداماتی بنیادی برای پیشگیری و کنترل اضافه وزن از اوان کودکی انجام شود.
    هر چند نقش عوامل ژنتیکی را نمی توان نادیده گرفت، اما روند به سرعت رو به افزایش چاقی کودکان ونوجوانان در طی سال های اخیر نمی تواند ناشی از تغییرات ژنتیکی در این رابطه باشد بلکه به نظر می رسد به طورعمده ناشی از تغییرات سریع شیوه زندگی است. پژوهش های متعددی بیانگر این نکته اند که معضل چاقی کودکی ازیک سو ناشی از تغییر الگوی غذایی و مصرف غذاهای پرانرژی با ظاهر جذاب ولی با ارزش کم غذایی، مصرفمیان وعده های غذایی چرب یا شیرین، مصرف ناکافی مواد غذایی دارای فیبر و از سوی دیگر، کاهش فعالیت جسمی روزانه و تنش های عصبی ناشی از زندگی ماشینی حاکم در بیشتر جوامع باشد. بدیهی است که باور معمول در جامعه مبنی بر سالم تر بودن کودکان چاق هم به این مشکل دامن زده و باعث تشدید آن می شود. خلاصه ای ازاین چرخه معیوب که منجر به اضافه وزن و چاقی کودکان و نوجوانان می شود در شکل زیر نشان داده شده است.
    چرخه معیوب اضافه وزن و چاقی کودکان و نوجوانان
    چرخه معیوب اضافه وزن و چاقی کودکان و نوجوانان
    عوامل موثر در بروز چاقی دوران کودکی و نوجوانی:
    عوامل بسیار زیادی در بروز اضافه وزن کودکان و نوجوانان نقش دارند و نمی توان علت واحدی برای این امر پیچیده عنوان کرد. به طور کلی دلایل اصلی آن عبارتند از : عوامل ژنتیکی ، عوامل مربوط به دوران جنینی ، نوع تغذیه و روند رشد دوران شیرخواری و کودکی، عوامل مربوط به خانواده، رژیم غذایی نامتعادل، فعالیت جسمی ناکافی، علل روحی و تنش های عصبی، عوامل محیطی از جمله نقش تلویزیون، طول مدت خواب و عوامل هورمونی.
    ـ عوامل مرتبط با دوران جنینی Embryonic obesity
    شواهد متعددی مبنی بر ارتباط تأخیر رشد دوران جنینی و در نتیجه وزن کم تولد با بیماری های سنین بزرگسالی به ویژه چاقی، دیابت، بیماری های قلبی عروقی و پرفشاری خون در سنین بزرگسالی وجود دارد. به نظر می رسد واکنش های جبرانی در جهت حفظ بقای جنین منجر به بروز تغییرات پایدار در روند سوخت و ساز بدن و درنتیجه بیماری های سنین بعدی می شود این موضوع به ویژه در کشورهای در حال توسعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است چرا که مادر بارداری که خود از دوران کودکی وضعیت تغذیه مناسبی نداشته، فرزندی با وزن کم به دنیا خواهد آورد که در معرض خطر ابتلا به چاقی و بیماری های مزمن سنین بعدی است و این چرخه معیوب در نسل های متوالی تداوم می یابد و این عامل به عنوان یکی از دلایل اساسی شیوع و بروز فزاینده بیماری های غیر واگیر درکشورهای در حال توسعه مطرح شده است.
    از سوی دیگر، چاقی مادر قبل از بارداری و همچنین اضافه وزن بی رویه مادر حین بارداری هم زمینه ساز بروز بیماری های غیرواگیر فرزندان در سنین بعدی خواهد بود. بنابراین اهمیت اصلاح الگوی غذایی و دیگر جنبه های شیوه زندگی دختران نوجوان به عنوان مادران آینده و همچنین مراقبت های دوران بارداری مادران و تاثیر این موارد در سلامت نسل بعدی نیاز به توجه بیشتری دارد.
    عوامل مرتبط با دوران شیرخواری
    یافته های مطالعات متعدد بیانگر ارتباط مصرف شیر مادر با کاهش احتمال بروز چاقی و بیماری های غیرواگیر و همچنین عوامل خطرزای آن در مادر و شیرخوار بوده اند. در این زمینه می توان ازکاهش احتمال بروز چاقی، اختلالات چربی خون، پرفشاری خون، دیابت، بیماری های قلبی عروقی، پوکی استخوان و برخی بیماری های بدخیم نام برد. همچنین، نوع غذای کمکی مصرفی در دوران شیرخواری با احتمال بروز چاقی و بیماری های غیرواگیر ارتباط دارد، به نحوی که غذاهای تازه و ساده تهیه شده در منزل بر انواع تجاری آن برتری دارند.
    ـ عوامل مرتبط با دوران کودکی Toddler obesity
    بسیاری کمبودهای غذایی در کودکان و نوجوانان جامعه ما کنترل شده و شرایط تغذیه ای و بهداشتی مناسب تری در اختیار ایشان قرار گرفته است ولی پیروی از سبک زندگی بی تحرک و تغییر ذائقه، آن ها را درمعرض خطر اضافه وزن و چاقی قرار داده است.
    در کشور ما نیز همانند بسیاری از کشورهای در حال توسعه فراوانی عوامل خطرساز و همچنین ابتلا به بیماریهای غیرواگیر که فراوان ترین آنها، بیماری های قلبی ـ عروقی هستند، رو به افزایش و سن ابتلا رو به کاهش بوده است و به علاوه در سال های اخیر از یک سو فعالیت جسمانی کودکان و نوجوانان جامعه ما رو به کاهش گذاشته و تماشای تلویزیون و انواع بازی های رایانه ای جایگزین بازی های گروهی پرتحرک شده است و از سوی دیگر ذائقه آنها به جای غذاهای سنتی و میان وعده های غذایی ساده به سوی مواد غذایی پر کالری و فاقد ارزش غذایی کافی گرایش پیدا کرده است. این مجموعه عوامل باعث فراوانی اختلالات چربی های سرم در کودکان وهمچنین بروز اختلالات مختلف وزن شده اند.
    ـ عوامل مرتبط با دوران نوجوانی
    دوران نوجوانی از بحرانی ترین دوران های زندگی است که در آن، فرد دچار تغییرات خلق و خو شده و ازسوی دیگر با احساس استقلال از خانواده دچار تغییرات سریع در شیوه زندگی می شود. به طور معمول، در این دوران به دلیل مشغله های درسی و یا گرایش به سرگرمی های بدون فعالیت. تحرک فرد کاهش می یابد. از سوی دیگر گرایش به غذا خوردن در خارج از منزل و استفاده از انواع غذاهای فوری(Fast food) و میان وعده های غذایی شور، چرب و یا شیرین افزایش می یابد.
    ـ عدم تعادل انرژی دریافتی و مصرفی
    یکی از دلایل زمینه ای بروز اضافه وزن، عدم تعادل بین انرژی دریافتی و مصرفی است. بدن هر فرد برای انجام اعمال حیاتی و فعالیت روزانه خود به مقدار مشخصی انرژی نیاز دارد. اگر دریافت انرژی بیش از مصرف آن باشد، فرد دچار اضافه وزن می شود و اگر دریافت انرژی کمتر از مصرف آن باشد وزن فرد کاهش مییابد.
    دلیل افزایش چشمگیر چاقی کودکان، در سال های اخیر تنها مصرف مقدار بیشتر غذا نیست بلکه نامطلوب بودن کیفیت مواد غذایی مصرفی و همراه شدن این عوامل با کم تحرکی در این رابطه نقش به سزایی دارد. در واقع، در بسیاری از موارد اضافه وزن در اثر “بدخوری” است نه “پرخوری“.
    حذف وعده های اصلی غذایی باعث کاهش سوخت و ساز بدن میشود و در نتیجه فرد نسبت به کاهش وزن مقاوم میگردد. نخوردن صبحانه از دلایل عمده بروز چاقی است.
    ـ بی تحرکی sedentary obesity
    گرایش به سرگرمی های بی تحرک، ساعت های طولانی تماشای تلویزیون و فیلم های ویدئویی و بازی های رایانه ای، شیوه زندگی امروزی را کم تحرک ساخته است. از سوی دیگر، زندگی در خانه های کوچک و آپارتمانی مجال دویدن و بازی کردن را از کودکان گرفته است و به نوبه خود باعث گرایش بیشتر کودکان و نوجوانان به سرگرمی های کم تحرک می شود. در افرادی که بیش از ۲ ساعت از شبانه روز را صرف سرگرمی های نشسته ازقبیل تماشای تلویزیون می کنند، خطر چاقی در حدود ۲۳ درصد افزایش پیدا میکند.
    به ازای هر یک ساعت بیشتر تماشای تلویزیون ، شیوع چاقی به میزان ۲ درصد افزایش می یابد. مصرف میان وعده های غذایی پرکالری در حین تماشای تلویزیون و همچنین گرایش به مواد غذایی پرکالری (با محتوای زیاد قند، چربی یا نمک نظیر چیپس و پفک تبلیغ شده درپیام های بازرگانی) از دیگر موارد تاثیر تلویزیون بر بروز اضافه وزن هستند.
    ـ نقش غذاهای فوری fast food
    خوردن غذاهای فوری در خارج از منزل، در دسترس بودن انواع میان وعده های غذایی متنوع و پرکالری وهمچنین میل شدید به مصرف نوشیدنی های شیرین بویژه نوشابه های گازدار و آب میوه های مصنوعی و پرکالری دلیل دیگری برای چاقی در دنیای امروز است.
    حتی دریافت مقادیر جزئی انرژی بیش از میزان مورد نیاز بدن، در دراز مدت منجر به اضافه وزن می شود به عنوان مثال اگر فردی روزانه یک عدد نان سوخاری بیش از نیاز بدنش مصرف کند، پس از گذشت ۲۰ سال حدود۱۵ کیلو گرم چاق می شود؛ حال در نظر بگیرید زیاده روی در مصرف مواد با کالری بیشتر از قبیل انواع مواد غذاییچرب و یا شیرین تا چه حد منجر به اضافه وزن خواهد شد.
    بنابراین افزایش در میزان انرژی دریافتی و یا کاهش درمیزان انرژی مصرفی فرد، هر قدر هم ناچیز باشد، در دراز مدت باعث بروز اضافه وزن خواهد شد.
    یافته های پژوهش های گوناگون نشان داده است که مصرف غذاهای فوری حالت اعتیادآور دارد و هر چه میزان مصرف آن در طول هفته افزایش یابد، میزان تمایل فرد به مصرف آن بیشتر می شود. روش تهیه و موادموجود در غذاهای آماده به گونه ای است که مردم را به زیاده روی در خوردن ترغیب می کند و خطر چاقی را افزایش می دهد . غذاهای فوری علاوه بر آن که حاوی مقادیر زیادی کالری هستند با ضعیف کردن مرکز کنترل اشتها احتمال بروز چاقی را افزایش می دهند. بیشتر غذاهای فوری سرشار از کالری هستند و با خوردن تنها مقدارکمی از آنها، میزان کالری مصرف شده توسط بدن به شدت بالا می رود. پژوهش های گوناگون نشان داده است که میزان مصرف غذاهای سالم مانند میوه و سبزی در کودکان و نوجوانانی که از غذاهای آماده استفاده می کنند کمتراز سایرین است. این نکته هم احتمال بروز اضافه وزن و چاقی را افزایش می دهد.
    از سوی دیگر معمولاُ مواد غذایی مضر و پر کالری از قبیل نوشابه های گازدار و سیب زمینی سرخ شده هم به همراه غذاهای آماده مصرف می شوند که عوارض این قبیل غذاها را دو چندان می کند. غذاهای فوری سرشار ازسدیم هستند و مصرف آنها باعث می شود فرد به طور ناخواسته و بدون آنکه متوجه باشد، مقادیر زیادی نمک دریافت کند که این امر به نوبه خود در همه سنین عوارض درازمدت زیادی در بر دارد.
    ـ تنش عصبی (استرس)
    تنش عصبی به چند طریق می تواند در افزایش وزن دخالت داشته باشد و منجر به تغییراتی که در عملکرد داخلی بدن شود. مواجه شدن فرد با تنش عصبی (استرس) منجر به رها شدن هورمون های متعددی در بدن می شودکه در این حالت بدن جنبه دفاعی می گیرد و به گونه ای عمل می کند که گویا فرد در معرض خطر قرار دارد. در نتیجه تغییراتی در سوخت و ساز (متابولیسم)، جریان خون و تولید انرژی در بدن روی می دهد و چنانچه فرد برای مدتی طولانی در این وضعیت بماند، خطرات جدی سلامتی وی را تهدید خواهد کرد.
    استرس مزمن به روش های زیر می تواند باعث افزایش وزن گردد:
    تغییر در سوخت و ساز
    افزایش اشتهای کاذب
    تغییر سطح قند خون و در نتیجه تغییر خلق و خو
    ذخیره چربی بویژه در ناحیه شکمی
    خوردن هیجانی (به دلیل افزایش سطح کورتیزول خون و ایجاد انرژی عصبی افزون)
    گرایش به غذاهای فوری
    ـ مدت و کیفیت خوابsleep obesity 2
    کیفیت و طول مدت زمان خواب نقش مهمی در تعادل انرژی و سوخت و ساز در بدن و در نتیجه وزن بدن دارد. کوتاه و ناکافی بودن مدت زمان خواب و همچنین خواب نامنظم و دیر خوابیدن با افزایش نمای توده بدنی ارتباط دارد. هورمون های تنظیم کننده اشتها و مصرف انرژی در این رابطه دخیل هستند. کم بودن طول خواب باعث اختلال تعادل در ترشح هورمون ها شده و در نتیجه بر ساختار بدنی و توزیع چربی تاثیر می گذارد. از سوی دیگر، دیر خوابیدن باعث می شود روز بعد فرد دیرتر از خواب بیدار شود و فرصت کافی برای صرف صبحانه نداشته باشد، که این امر هم به نوبه خود باعث افزایش احتمال اضافه وزن خواهد

  24. Kian

    تصویر پوست مرغ را بکنیم یا نه‌؟
    مصرف پوست مرغ در افراد مبتلا به بیماری‌های قلبی اکیدا ممنوع است.
    به دلیل اینکه بخش عمده‌ای از چربی‌های بدن اصطلاحا در زیر جلد یا زیر پوست تجمع می‌کند و غالبا چربی‌های مضرر و خطرناکی هستند، استفاده از پوست مرغ درست نیست بنابراین توصیه می‌شود که افراد هنگام استفاده از مرغ حتما پوست آن را جدا کنند.
    از طرفی گاهی ممکن است در پرورش مرغ از هورمون‌های مختلفی استفاده شود که این هورمون‌ها نیز محل تجمع‌شان در زیر پوست مرغ می‌باشد بنابراین استفاده از پوست می‌تواند سبب مشکلات عدیده هورمونی برای افراد از جمله رویش بی‌رویه موهای زائد شود.
    مصرف پوست مرغ به ویژه در افرادی که در معرض و یا ابتلا به بیماری‌های قلبی و عروقی، بیماری‌های متابولیک و یا هایپرلیپید هستند به هیچ عنوان نباید صورت بگیرد چرا که پوست مرغ از چربی بسیار بالایی برخوردار است و اسید چرب اشباع و کلسترول بالایی را در خود ذخیره دارد.

  25. Kian

    خطرات فاصله بین والدین و فرزندان طلاق
    .
    فرزندان طلاق یکی از قربانیانی هستند که اگر از سوی خانواده شان مورد حمایت قرار نگیرند قطعاً آسیب می‌بینند و وارد دنیای تبهکاران می‌شوند. به همین خاطر بی‌توجهی و توجه زیاد هر دو می‌تواند عامل مخربی برای زندگی آنان باشد. گاهی دیده می‌شود زن و مرد به دلایل مختلفی از هم جدا می‌شوند و بی‌توجه به حضور فرزندانشان هرکدام سرگرم زندگی جدید خود می‌شوند و این فرزند است که در تنهایی‌هایش می‌ماند. در این شرایط نیز خانواده‌ها با گرفتن انگشت اتهام به سوی یکدیگر خود را بیگناه جلوه داده، از بار مسئولیت‌شان شانه خالی می‌کنند همین امر منجر می‌شود فرزندشان احساس کند هیچ‌کس او را درک نمی‌کند و همین احساس دوست داشته نشدن باعث می‌شود جذب گروه‌های تبهکاران شده و با هر محبت کاذبی که از آنان می‌بیند بیشتر وابسته شده و بیشتر آسیب ببیند چرا که محبت واقعی را هرگز از پدر و مادرش دریافت نکرده و همیشه با این تفکر که من برای خانواده‌ام مهم نیستم و تصمیمات و خواسته‌های خودشان مهم است زندگی‌اش را می‌گذراند و رنج می‌کشد و از آنجایی که دیگر کانون گرمی در خانه ندارد به خارج از خانه پناه می‌برد تا کمبودهایش را جبران کند. از سوی دیگر توجه زیاد نیز مخرب بوده و برای فرزند آسیب‌هایی را به همراه می‌آورد چرا که باعث می‌شود فرزند احساس کند همه موظفند در خدمت او باشند تا کمبودی حس نکند و همین توجه زیاد از حد والدین به آنان این افراد را متوقع بار آورده و از همه مردم توقع توجه دارند و در غیر این صورت به افراد خشن و مغروری تبدیل می‌شوند که دیگر هیچ‌کس را قبول ندارند. در چنین شرایطی خانواده‌ها باید مراقبت تربیت و رفتارشان باشند تا کودکان‌شان آسیب نبینند و در بزرگسالی دچار معضل نشوند چرا که در زمان طلاق خود به خود کانون محبت فرزند دچار چالش می‌شود و این آشیانه که مانند یک مثلث و متشکل از پدر مادر و فرزندان است از هم می‌پاشد و با نبود هرکدام از این رأس یک مشکلی رقم می‌خورد. در این شرایط اگر رفتارها و مشاوره‌های تخصصی از سوی والدین صورت نگیرد فرزند دیگر به هیچ‌کدام از والدینش اعتماد نمی‌کند و در زندگی آینده خودش نیز دچار مشکل می‌شود. بنابراین وظیفه والدین این است که بنابر هر دلیلی که قرار است از هم جدا شوند به حرمت روزهای خوبی که با هم داشتند به هم احترام بگذارند و در آرامش، تصمیم‌های جدید زندگی‌شان را بگیرند و فراموش نکنند که فرد مقابلی را که انگشت اتهام به سوی او می‌گیرند و او را سیاه و مقصر نشان می‌دهند پدر یا مادر فرزندانشان است که با بد جلوه دادن آنها فرزند آسیب جدی می‌بیند. خانواده‌ها نباید توجه و ارتباطشان را با فرزندان قطع کنند و همین‌طور آنها باید به خاطر فرزندشان در مسالمت راجع به آینده آنها تصمیم بگیرند تا کوچکترین آسیبی به فرزندشان وارد نشود چرا که آنها به خواست اراده خودشان قدم در این دنیا و زندگی نگذاشتند و والدین موظفند شرایط آسایش و آرامش را برای آنها فراهم کنند تا آمار جرایم از سوی فرزندان طلاق افزایش پیدا نکند و آنها از آسیب‌هایی که از سوی تبهکاران در کمین‌شان است در امان باشند. همچنین اگر والدین نمی‌توانند خودشان به تنهایی تصمیم بگیرند حتماً به مشاور و متخصص مراجعه کنند تا بتوانند راه درست را انتخاب کنند.
    دکتر افسر افشار نادری، جامعه‌شناس

  26. Kian

    تصورات اشتباه در مورد «۱۱۰ سکه»
    قانون مهریه,
    .
    پرسشگر: در مورد پسرم که چند ماه است با دختری آشنا شده چند سوال دارم. چند روز پیش به خواستگاری رفتیم اما از یک مساله نگران هستم. پدر دختر گفت که باید مهریه ۱۳۷۰ سکه باشد. من قبول نکردم اما پسرم اصرار داشت که قبول کنم. به هر حال ما خواستگاری کردیم. پسرم می‌گوید که مهریه بیشتر از ۱۱۰ سکه اعتبار ندارد بنابراین مهم نیست که میزان مهریه بالا باشد. من هم چنین چیزهایی شنیده‌ام. می‌خواستم از شما بپرسم که ماجرای این «۱۱۰ سکه» چیست؟
    وکیل خانه امن: خدمتتان عرض کنم که این سوالی است که بسیاری از مراجعه‌کنندگان می‌پرسند و اکثرا هم تصور نادرستی از ۱۱۰ سکه دارند. گفته پسر شما نیز صحیح نیست. بدین توضیح که قبل از تصویب قانون حمایت خانواده جدید مساله به این صورت بود که اگر مرد مهریه را پرداخت نمی‌کرد و اموالی از او نیز یافت نمی‌شد، در ‌‌نهایت زنی که مهریه‌اش را مطالبه کرده بود، می‌توانست تقاضای حبس مرد را کند. در قانون قبلی میزان مهریه ملاک نبود اما در قانون جدید حمایت خانواده که در سال ۹۱ تصویب شد مقرر شده است که نسبت به مازاد ۱۱۰ سکه، زن نمی‌تواند تقاضای حبس زوج را کند. بر اساس ماده ۲۲ این قانون «هرگاه مهریه در زمان وقوع عقد تا یکصد و ده سکه تمام بهار آزادی یا معادل آن باشد٬ وصول آن مشمول مقررات ماده ۲ قانون اجرای محکومیت‌های مالی است. چنانچه مهریه٬ بیشتر از این میزان باشد در خصوص مازاد٬ فقط ملائت زوج ملاک پرداخت است.»
    پرسشگر: یعنی اگر بیشتر از ۱۱۰ سکه باشد، زندان ندارد؟
    وکیل خانه امن: نه این طور نیست. منظور این ماده این است که اگر به عنوان مثال مهریه ۳۰۰ سکه تعیین شود و زن مهریه خود را مطالبه کند، فقط نسبت به ۱۱۰ سکه می‌تواند تقاضای حبس کند. این بدان معنا نیست که مابقی مهریه اعتبار ندارد و بیهوده است. در مثال فوق، اگر مرد ۱۱۰ سکه یا کمتر را پرداخت نکند، چه به صورت اقساط و چه به صورت یکجا، زن می‌تواند بر اساس ماده ۲ قانون نحوه اجرای محکومیت‌های مالی تقاضای حبس مرد را بکند اما فرضا اگر ۱۱۰ سکه پرداخت شد و مابقی پرداخت نشود، حق حبس کردن مرد ساقط می‌شود. در این حالت استطاعت مالی مرد ملاک قرار خواهد گرفت. یعنی اگر اموالی داشته باشد قابل توقیف است و یا اگر حقوق و مستمری داشته باشد، می‌توان بر اساس مقررات آن را توقیف کرد اما اگر مطالبه مازاد ۱۱۰ سکه از این طریق‌ها امکان‌پذیر نباشد، زن نمی‌تواند به ماده ۲ استنادو تقاضای حبس مرد را بکند. یعنی مرد به دلیل عدم پرداخت مازاد بر ۱۱۰ سکه به هیچ عنوان حبس نخواهد شد. به طور خلاصه اگر مهریه بیش از ۱۱۰ سکه باشد، نسبت به ۱۱۰ سکه امکان حبس مرد وجود دارد اما نسبت به مازاد آن امکان حبس وجود ندارد. دقت کنید فقط امکان حبس مورد نظر قانون‌گذار بوده نه امکان مطالبه مازاد بر ۱۱۰ سکه.
    پرسشگر: پس با این وجود پسرم ۱۳۷۰ سکه بدهکار خواهد بود؟
    وکیل خانه امن: بله قطعا. به محض وقوع عقد، زن مالک تمام مهریه می‌شود و در صورت مطالبه، مرد ملزم به پرداخت تمام آن است.
    پرسشگر: سوال دیگرم این است که اگر ما در عقدنامه ذکر کنیم که مهریه عندالاستطاعه است چکونه می‌شود؟
    وکیل خانه امن: اولا باید عرض کنم که شما نمی‌توانید چنین چیزی را یک طرفه ذکر کنید بلکه باید زن قبول کند. یعنی عندالاستطاعه امری است که زن باید آن را بپذیرند. اگر زن پذیرفت باز هم مرد مکلف به پرداخت مهریه است اما به هنگامی که استطاعت مالی لازم را داشته باشد. فرق آن با عندالمطالبه این است که در عندالاستطاعه مرد به هنگام توانایی مالی باید مهریه را در صورت مطالبه بپردازد. اما در عندالامطالبه توانایی مالی شرط نیست و به محض مطالبه زن، مرد موظف به پرداخت مهریه است. شرط عندالاستطاعه بودن مهریه گرچه از لحاظ حقوقی مشکل داشته و به نظر می‌رسد فاقد اعتبار باشد اما در عمل، رویه قضایی ایران آن را می‌پذیرد.
    پرسشگر: به نظر شما ما چه کار باید بکنیم؟ آیا ۱۳۷۰ سکه را قبول کنیم؟
    وکیل خانه امن: در این مورد بهتر است با یک مشاور خانواده نیز مشورت کنید. اما آنچه که به نظر من می‌رسد این است که اگر پسرتان تصمیم قطعی به ازدواج با این دختر را دارند، در مرحله اول بهتر است شما با پدر و مادر دختر صحبت کنید و مهریه کمتری تعیین کنید. اما اگر راضی نشدند، به هر حال انتخاب با پسرتان خواهد بود. قطعا این میزان از مهریه معقول نیست.

  27. Kian

    مهدی جان خدا را شکر میکنم که تن به ازدواج ایرانی و قانون مسخره مهریه که مانند شمشیر داموکلس تمام عمر بالای سرم باشد ندادم!

  28. والا کیان جان, این مهریه مال زمانی بوده که خانوما تو خونه میموندن و فقط به خانه داری میپرداختن, به نظر من در اون زمان ها بد نبوده که بلاخره خانومام یک حق و حقوقی داشتن الان خیلی از ازدواج ها بخاطر همین چونه زدن سر مهریه بهم میخوره و خیلی از مرد هم بعد از جدایی بخاطر اینکه قادر به پرداخت مهریه نیستن, تو زندون بسر میبرن!

  29. Kian

    کاشکی زن نبودم !
    میگوید : کاشکی زن نبودم
    میخندم و میگویم : دارید ناشکری میکنید ؟
    میگوید : زن بودن کجایش شکر دارد ؟
    میگویم : اولا اینکه زیبا ترین گل های جهان بنام شماست (بنفشه ؛ نرگس ؛ سوسن ؛ نسرین ؛ نیلوفر ؛ لاله ؛ سنبل ؛ شقایق ؛ رز ؛ کاملیا ؛ مریم ؛ لادن ؛ نسترن ؛ یاسمن …..باز هم بشمارم ؟ )
    میگوید : خب که چی ؟
    میگویم : آیا تا بحال به نام مرد ها دقت کرده ای ؟ ( عباسعلی ؛ قربانعلی ؛ جعفر ؛ غضنفر ؛ حسینقلی ؛ غلامرضا ؛ غلامحسین ؛ ابوالقاسم ؛ چنگیز ؛ عبدالعلی …… آخر این هم شد اسم ؟ اسمی به این زمختی به چه دردی میخورد ؟ )
    دوما اینکه : همه شاعران زنده و مرده جهان ؛ قرن هاست در وصف چشم و ابرو وگیسو و لب و دندان و بناگوش و زنخدان و ساق بلورین تان قصیده و غزل و سرود و رباعی سروده اند و می سرایند و سوز و گداز میکنند . آیا تا امروز در همه متون ادبی جهان حتی یک بار دیده ای شاعری در وصف سبیل های چخماقی ما مردان فلکزده ؛ شعر و غزل که نه ؛ دست کم بیتی سروده باشد ؟
    سوم اینکه : شما پریچهرگان ؛ براحتی و هروقت که لازم بود گریه میکنید و غم و غصه هایتان را توی دل تان جمع نمیکنید تا سکته بکنید ( اما گریستن برای مردان ننگ است و بهمین خاطر است که میلیونها نفر از آنها از دست شما دق میکنند و به آن دنیا میروند ! )
    چهارم اینکه : آنقدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی آورید .
    پنجم اینکه : ماشاء الله هزار ماشاءالله آنقدر عاقل هستید که کمتر برای طرفداری از فلان تیم قرمز و آبی ؛ یا این حزب و آن حزب ؛ جلز و ولز میکنید و کرکری می خوانید
    ششم اینکه : عشق و هنر توسط شما خلق شده است
    هفتم اینکه : همیشه جوان تر از سن تان هستید و هرگز از مرز چهل سالگی نمیگذرید .
    هشتم اینکه : همیشه توی کیف تان یک آیینه کوچک دارید و موقعیکه در رستوران ایرانی قورمه سبزی میخورید یکدانه لوبیا لای سبیل تان جا خوش نمیکند .
    نهم اینکه : همیشه تمیز و نظیف و خوشبو و مامانی هستید .
    دهم اینکه : به وزن تان اهمیت میدهید و شکم تان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمیشود .
    یازدهم اینکه : هرگز کچل نمیشوید
    دوازدهم اینکه : مجبور نیستید از این خانه به آن خانه بروید و خواستگاری کنید . مثل خانمها در خانه می نشینید تا دیگران با کلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه از شما اجازه حضور بگیرند
    سیزدهم اینکه : مجبور نیستید بار های سنگین را جا بجا کنید چرا که شما یک خانم هستید
    چهاردهم اینکه : حق تقدم همیشه با شماست
    پانزدهم اینکه : هر گز از فرط عصبانیت نعره نمی کشید و از فرط حسادت کبود نمیشوید و خون راه نمی اندازید .
    شانزدهم اینکه : بیش از نیمی از صندلی های دانشگاهها را شما تصاحب کرده اید
    هفدهم اینکه : مادر میشوید و بهشت هم زیر پای مادران است و پشت هر مرد موفقی هم حضور دارید
    و از همه مهم تر اینکه : ضعیف کش نیستید و دق دلی رییس اداره تان را در خانه خالی نمیکنید . باز هم بشمارم ؟
    نگاهی بمن می اندازد و میگوید : امان از دست شما مردها ! همه تان زبان باز و حقه بازید !!
    – نوشتۀ : http://www.gilehmard.net

  30. Kian

    بسیار تکان دهنده:
    نظر پروفسور ناکازاکی جهانگرد ژاپنی در مورد مردم ایران:
    ﭼﺮﺍﻍ ﺟﺎﺩﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﮕﯿﺮ:
    ﻧﻔﺮ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
    ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
    ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻮﻝ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
    ﺁﻥ ﯾﮑﯽ 3000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ
    ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﻦ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻫﺮﮔﺰ ﺛﺮﻭﺕ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﺮﻭﺩ..
    ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
    ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺣﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺳﺮﻣﺎﯾﻪﮔﺬﺍﺭﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
    ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ:
    ﺍﮔﺮ ﺷﻔﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ، 500ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ..
    ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ‏« ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻥ‏» ، ﺍﺭﺍﺋﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
    ﮐﺴﯽ ﻧﺬﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ، بعدﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﻍﮔﻮﯾﯽ ﯾﺎرياكاری ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
    آنان دور قبر امام زاده پول میريزند و اعتقاد دارند تا پول ندهند نذرشان پذيرفته نيست.
    ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ بيچاره را ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
    ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻠﻪﭘﺎﭼﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺻﺒﺢ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﻨﮕﮏ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﻞ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
    ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞﻫﺎﯼ ﻣﺪﻝﺑﺎﻻ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖﺷﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ.
    ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ
    ﻭﺿﻊﺷﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﻃﺮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
    ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻨﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﯿﻤﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎ ﻣﯽﭘﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﺮﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﯾ ﺩﺭصورتيكه پرايد ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.
    ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
    ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻼﯼ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺩﻻﺭ ﻭ ﯾﻮﺭﻭ ﺧﺮﯾﺪﻩﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺳﻮﺩ ﺣﺴﺎﺏﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺻﺒﺢ، ﻇﻬﺮ ﻭ ﻋﺼﺮ، ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺭﺯ ﻭ ﺳﮑﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ،
    ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
    ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ و در واقع زندگي ندارند
    ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ.
    ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.
    ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﻗﺴﻂ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
    ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪﺷﺐ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﮊﯾﺮ ﺩﺯﺩﮔﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
    ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ، با اينكه وضع خوبي دارند، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
    ﺁﻥﻫﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎﯼ ﻣﺪﺭﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻭ
    ﺗﺒﻠﺖﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. ولی روز و شب تكراری و زندگي شبيه مردگان دارند.
    دروغ و فريب و تظاهر و بی هدفی شخصيت اصلی آنان است تمام سخن آنان دم زدن از معنويات است در حاليكه دروغ ميگويند و تمام فكر آنها پول است
    آنان ازدواج را مقدس ميدانند ولی تمام عقدنامه انها پولی و مادی است.
    آنها اعتقاد دارند كه خدايشان هم مانند خودشان پولي است و با هفت تومان صدقه هفتاد نوع بلا را دفع ميكند و ديدن خون نذری گوسفند و گاوی از گناهان آنان ميگذرد.
    من بجز ايران در خيلي كشورها كار كرده ام و يا مسافرت رفته ام ولی چنيبن موجوداتی را هيچ جا نديده ام آنان به خدای ناديده و عذابهای او اعتقاد دارند ولی همه نوع جرم و گناهی را هم مرتكب ميشوند اعمالی كه محال است يك ژاپني كه پيرو مكتب شينتو است انجام دهد.
    آنان مشروب را حرام ميدانند ولی از ما ژاپنبها كه شراب رامقدس مي دانيم بيشتر ميخورند…
    در يك كلمه ملتی سرشار از تناقض و تهی از زندگی واقعی هستند.
    التماس تفکر

Leave a Reply