جاتون خالی دوستان, شبی, پیش یکی از دوستان بودم, بعد از ٢-٣ ساعتی که شیکما هم پر شده بود, نشسته بودیم داشتیم چایی میخوردیم که دیدم دوستمون فیلش یاد هندوستان کرد و دست برد به قفسه ای که چند تا کتاب توش بود, پرسید اهل شعر که هستی؟
با خودم فکر کردم, الان میخواد کتاب حافظ رو دربیاره و بگه تفعلی بزنیم و یک ساعتی شعر بخونه و تفسیر کنه!
اصلا هم تو حال این حرفا نبودم!
گفتم والا حقیقتشو بخوای, شعر, نه زیاد, اما اگه یک کلمه بی تربیتی به اول شعر اضافه کنی, تا صبح پا به پات میام !
گفت فکر کردم که بد نباشه شبمون رو با اشعاری از حافظ شیراز, به پایان برسونیم!
گفتم دمش گرم, اما امشبه رو جون مادرت بیخیال یوسف گم گشته و رخ یار در پیاله دیده ایم و این حرفا بشی بهتره اما بازم اگه قسم خوردی که تا چندتا شعر بار من نکنی نزاری از اینجا برم, برو تو مایه های, حرامت باد گفت و زد به کوچه مرحوم ایرج میرزا !