هدیه

اکتبر 31, 2010 نوشته مهدی امیری

دیروز خانومم صبح اول صبح زنگ زد، خیلی‌ سر حال بود و مهربون!
حال خودشو و بچه هارو پرسیدم، گفت خیلی‌ خوبیم فقط جای تو خیلی‌ خالیه!
گفتم شما‌ها خوب باشین منم خوبم.
پرسید، چه خبر، چیکار میکنی‌؟
گفتم والا، خبری نیست، همه چی‌ امن و امان، امروز که کارم، فردا و پس فردام تو خونه، چونکه دوشنبم اینجا تعطیله.
گفت چرا میخوای بشینی‌ تو خونه، دو روز تعطیلی‌ بزن برو مسافرت!
(more…)

Continue Readingهدیه