رانندگی و برازندگی !
ارسالشده در نوشتههای بابی در مارس 4, 2010
ارسالشده در نوشتههای بابی در مارس 4, 2010
نوشته مهدی امیری فوریه 12, 2010
ارسالشده در نوشتههای بابی در دسامبر 11, 2009 چند هفتهای بود که خانومم ول کن نبود، میگفت بچهها بزرگ شدن باید تختاشونو عوض کنیم، من هم که طبق معمول زورم…
نوشته مهدی امیری مدیر سایت در نوامبر 30, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در سپتامبر 24, 2009
نوشته شده توسط مهدی امیری در سپتامبر 12, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در سپتامبر 4, 2009
نوشته مهدی امیری مدیر سایت در آگوست 31, 2009 چند روز پیش جاتون خالی مهمون داشتیم،خانوم یکی از دوستان که دفعه اولش هم بود پیش ما اومده بود، هرچی بهش…
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 26, 2009
ارسالشده در نوشتههای بابی در می 12, 2009 واقعا که بعضیها چه رویی داران، نشسته بودم تو مغازه، دیدم تلفن زنگ زد، دوستم بود، گفت، نهار هستی؟ گفتم تنها کاری…