Strictly Necessary Cookie should be enabled at all times so that we can save your preferences for cookie settings.
If you disable this cookie, we will not be able to save your preferences. This means that every time you visit this website you will need to enable or disable cookies again.
دوستان این نوشته رو ۲ سال قبل تو همچین روزایی نوشتم که امروز پیداش کردم وتقدیم حضورتون میکنم، انشالله که باز به کسی بر نخوره! 🙄
دوستان این نوشته رو ۲ سال قبل تو همچین روزایی نوشتم که امروز پیداش کردم وتقدیم حضورتون میکنم، انشالله که باز به کسی بر نخوره! 🙄
ادمین خان مطلب قشنگی بود. بعدشم اینکه چرا باید به کسی بر بخوره؟ حرف حق دیگه جواب نداره . توی ایران “انشاله “یعنی اگه خدا بخواد. یعنی حکمه همون 99% و 1% . که معمولا توی ایران، خدا ممکنه نخواد و همون 1% بچربه. یعنی وقتی قراری کنسل میشه یا برنامه ای بهم میریزه یا بی نظمی و آشفتگی پیش میاد . وقتی پرسنل بیمارستان ، فرودگاه، مدرسه ، بقال و قصاب و نانوا و پلیس و رفتگر و حتی بچهء خود آدم به جای یک جواب قطعی و درست و حسابی ، “انشاله” تحویلتون میده دیگه حساب اینو بکنید که ممکنه یکوقتی خدا نخواد و گناهشم گردن کسی نیست! اینه که شما انشاله رو بعنوان بعله حساب نکنید. خلاصه وضعیته ما اینجوریا ست .:-)
ندای عزیز ازمحبت و توجه شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه ما رو با نوشتن کامنت های خوب و خوندنیت، مورد لطف قرار دهی.
عبید زاکانی هم لطیفه ای در مورد انشاالله دارد که بسیار خواندنیست:
روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازارمی رفت مردی پیش آمدش و پرسید:کجا می روی؟گفت:به بازار می روم که درازگوشی بخرم.
گفتش :بگوی انشاء الله گفت:چه جای انشاء الله باشد که خر در بازار و زر در کیسه ی من است.چون به بازار در آمد مایه اش را بزدند و چون بازگشت همان مرد به او برخورد و پرسیدش از کجا می آیی؟ گفت انشاء الله از بازار،انشاء الله زرم را بدزدیدند،انشاء الله خری نخریدم و زیان دیده و تهی دست به خانه باز می گردم انشاءالله
ندای عزیز ازمحبت و توجه شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه ما رو با نوشتن کامنت های خوب و خوندنیت، مورد لطف قرار دهی.
عبید زاکانی هم لطیفه ای در مورد انشاالله دارد که بسیار خواندنیست:
روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازارمی رفت مردی پیش آمدش و پرسید:کجا می روی؟گفت:به بازار می روم که درازگوشی بخرم.
گفتش :بگوی انشاء الله گفت:چه جای انشاء الله باشد که خر در بازار و زر در کیسه ی من است.چون به بازار در آمد مایه اش را بزدند و چون بازگشت همان مرد به او برخورد و پرسیدش از کجا می آیی؟ گفت انشاء الله از بازار،انشاء الله زرم را بدزدیدند،انشاء الله خری نخریدم و زیان دیده و تهی دست به خانه باز می گردم انشاءالله
ادمین جان اولا که خواهش می کنم . دوم اینکه طفلک یارو انشاله انشاله پدرش دراومد دیگه :-)))
خیلی خوب بود این نوشته تون. ایشالا بازم از اینا پیدا کنید برامون!
بهنام جان انشاالله! 😆
تشکر میکنم از لطفت.
بهنام جان انشاالله! 😆
تشکر میکنم از لطفت.