نوبسنده مهدی امیری در مارس 7, 2009
بچه که بودیم، تو شهرمون یه پهلوون داشتیم که همه دوسش داشتن، همه بهش احترام میذاشتن و تو همه مجلسهام بود، مراسمی نبود که خداداد توش نباشه، ما بچه هام بخاطر اینکه میشنیدیم بهش میگن پهلوون خداداد و یا بعضیام که بیشتر باهاش دمخور بودن پهلوون خودی بهش میگفتن، خیلی روش حساب میکردیم، تو عالم بچگی اونو از رستم هم قوی تر میدونستیم! کوتاه کنم داستانو، یکروز شنیدیم که قراره پهلوون خودی ما با پهلوون شهر همسایمون مسابقه بده، اسم پهلوون اونا الان یادم نمیاد اما اسم دهن پرکنی داشت، همشهریهای ما هم مثل همه هموطنا با همسایههاشون تو شهر بغلی همیشه در مقابله و مبارزه بودن،ما که چشم دیدن اونارو نداشتیم اونام میخواستن سر به تن ما نباشه!
تمام شهر منتظر این گردگیری بودن، ما بچه ها هم که مطمئن مطمئن بودیم که پهلوون خودی درسی بهشون میده که دیگه برن و پشت سرشونم نیگا نکنن!
روز مسابقه تمام شهر از بزرگ و کوچک اومده بودن برای تماشا، بعضیها دایره دنبک و بعضیام بشقاب و ملاقه آورده بودن سرو صدائی راه انداخته بودن که گوش آدم کر میشد!
Mer30 iinam Ali bud khaili khoshalam keh ba in Seite ashna shodam, khaili ravun minevisin
Thanks,ghashang bood v amuzande!