نوشته مهدی امیری سپتامبر ۲۰۱۴
دختر کوچیکم میگه , بابی من خیلی دوست داشتم مامان تورو میدیدم.
میگم من خودمم مامامنمو زیاد ندیدم باباجون, خیلی کوچیک بودم که رفت.
میگه بابی, چرا خدا اینکار رو با تو کرد؟
میگم, دنیا اینجوریه دیگه دخترم , آدما یک روز میان, یکروزم باید برن, حالا یکی زود تر یکی دیرتر.
میگه اما خدا کار درستی نکرده, بچه کوچیک بدون مامان؟!
میگم عوضش جبران کرد باباجون.
میگه, چه جوری بابا ؟
میگم, شما دوتا گل ها رو بهم داد.
میگه ولی من هنوزم میگم که کار درستی نکرده!
گفتم نه دخترم, اینجوری نگو, تو هنوز خیلی کوچیکی که حکمت کار های خدا رو بفهمی, بیا بریم میخوایم بستنی بخوریم !😲😲🙄
با خودم گفتم, تو که نفهمیدی باباجون هیچی, منو و بابابامو وپدر بزرگمو و هفتاد جدم هم نفهمیدن! 😳😟😢
شب یلدا، فرصتی است برای با هم بودن، گفتن از خاطرات شیرین و ساختن لحظههایی…
https://youtu.be/qkTWlW8FYsU دوستان من فقط یکبار در عمرم, سعی کردم سفره شب یلدا بچینم تو خونم…
حالا که صحبت از گذشته ها شد و وقتی که دخترام کوچیک بودن دوستان ,…
کمتر کسی ازماها داستان دوازده برادر، ننه سرما ، چله بزرگ و چله کوچیکه رو…
https://youtu.be/PdspPazFQbU کریستکیندلمارکت در میدان Rathausplatz، یکی از محبوبترین و بزرگترین بازارهای کریسمس در وین است.…
https://youtu.be/vmNAHneR1LU دوستان گلم, دوست بسیار عزیزمون مسعود گرامی, سری به رستورانی در تهران زده ,…