ارسالشده در نوشتههای بابی در آگوست 14, 2010
مردم تو هیچ جای دنیا دست از خرافات ورنمیدارن! اینجام مردم کم خرافاتی نیستن، دیروز روز سیزدهم ماه بود و همه یک جورایی مواظب بودن که اتفاق بدی براشون نیوفته، مخصوصاً وقتی که روز سیزدهم باشه و جمعه هم باشه که دیگه اون روز رو میگن که بهتره آدم اصلا از خونه بیرون نیاد! از صبح تو رادیو صحبتا همه راجع به همین روز جمعه و سیزدهم بود و با مردم مصاحبه میکردن که آیا به این حرفها اعتقاد دارن و چه اتفاقاتی واسشون در همچین روزی افتاده!
من خدا رو شکر هیچگونه اعتقادی به اینجور خرافات ندارم اما بسکه دیگه دیروز این چرت و پرت هارو شنیدم، یک خورده بیشتر تو رانندگی احتیاط میکردم و سر کار هم بیشتر مواظب بودم!
اما دیروز اصلا روز من نبود! اولین اتفاقی که افتاد این بود که کتری برقی سوخت که با خودم گفتم، عمرشو کرده بود، امروز خراب نمیشد، چار روز دیگه خراب میشد.
اومدم کامپیوتر رو روشن کنم، دیدم راه نمیوفته! چند دفعه روشن خاموش کردم، دیدم نخیر، کار نمیکنه، هی یک چیزایی مینوشت و هنگ میکرد!
بعد از سومین بار گفتم ببینم چی مینویسه که راه نمیوفته، دیدم یک DVD دیروز توش گذاشته بودم که بخاطر اون، سعی میکرد با اون راه بیفته که نمیشد، DVD رو درآوردم، خدا رو شکر درست شد!
اما کارها خوب پیش نمیرفت، بعد از ظهر سرور شرکتی که باهاش کار میکنیم، از کار افتاده بود و نمیتونستیم سیم کارتهای مشتریها رو فعال کنیم، اونام تا کارتشون فعال نشه نمیتونن تلفن بزننن و از پیش ما نمیرن، بخاطر اینکه شلوغ نشه به همه میگفتم بیرین نیم ساعت دیگه بیاین!
سرور بعضی وقتا کار میکرد باز از کار میوفتاد، غیر از یک نفر کار همه راه افتاده بود، این خانوم نشسته بود همونجا تو مغازه هی میپرسید من بالاخره میتونم امروز از تلفنم استفاده کنم، منم میگفتم، نمیدوم، ایشون هم تا جواب درست و معقولی از من نمیگرفت، نمیرفت!
با خودم گفتم، مام شانس نداریم، اینا اگه نا مسلمون نبودن، الان در جوابش که میپرسید سیم کارت امشب راه میافته، با یک انشاالله، خودمو راحت میکردم، یارو هم تا انشاالله رو میشنید، راضی میشد و میرفت، تا فردام خدا بزرگه!
یادم میاد هفت هشت سال پیش، میخواستم از ایران برگردم، بلیطم اما هنوز اوکی نشده بود، مشهد بودم،رفتم هواپیمایی، گفت شما اسمتون تو لیست انتظاره، باید ۲ روز قبل از پرواز هم تهران باشین!
پرسیدم، یعنی که من شنبه پرواز میکنم؟
گفت انشالله!
گفتم دوست عزیز، انشالله ماشاالله که جواب نشد، من میتونم شنبه پرواز کنم؟
گفت: بهتون گفتم، انشاالله!
گفتم عزیز من، انشالله یعنی آره یا یعنی نه؟
گفت انشاالله یعنی انشاالله!
گفتم من از شما سوال معقولی کردم، انتظارم دارم که جواب شمام معقول باشه!
یارو قاطی کرد، گفت آقا مگه ترکی حرف میزنم، گفتم که، انشالله!
گفتم شما لازم نیست عصبانی بشی، من فقط میخوام مطمئن باشم که برم تهران یا نه؟
گفت گیر عجب مردم آزاری افتادیم ها!!
گفتم این مردم آزاریه که بپرسم بلیطم اوکی شده یا نشده؟
گفت عمو شما مثل اینکه زبون آدم که حالیت نیست، مسلمون هم نیستی، مال پشت کدوم کوهی؟ انشاالله تا حالا به گوشت نخورده؟
یقشو گرفتم از جا بلندش کردم، گفتم فلان فلان شده بیا بریم اون پشت میخوام بهت نشون بدم که مسلمونم یا نه!
فحش و فحش کاری شروع شد، یک نفر منو گرفته بود و یکی هم اونو! منم که دیدم گرفتنش دیگه شلوغترشم کردم! یارو رو هم دیگه ۱۰ نفرم حریفش نبودن، میخواست بزنه پدرمو در بیاره،در همین موقع دیدیم در اتاقی باز شد اقایی اومد از توش بیرون و پرسید اینجا چه خبره، همه یکدفعه ساکت شدن، من هم فهمیدم یارو حتما پخی هست و منم باید ساکت شم!
ریسشون بود!
اومد پرسید چی شده، این داد و فریادها واسه چیه؟!
کارمنده، که میخواستم مسلمونیمو بهش نشون بدم، گفت این آقا اومده و مارو به فحش بسته!
آقاهه که خیلی هم شیک و پیک بود و معلوم بود که آدم حسابیه پرسید چی شده جناب؟ ناراحتیتون چیه؟
گفتم، هیچی آقا، کارمندتون به بنده اظهار لطف کردن، بنده رو زبون نفهم و پشت کوهی که کردن هیچی، ادعا هم میکنن که بنده مسلمون نیستم، میخواستم از اشتباه درشون بیارم!
به کارمنده گفت شما تشریف ببرین به کارتون برسین به منم گفت، شمام تشریف بیارین تو اتاق من!
یک خورده ترسیدم راستش، گفتم نکنه بلا ملایی سرم بیارن!
مرده فهمید، به یکی گفت، یک چایی واسه ایشون بیارین تو اتاق من!
تو اتاقش که نشسته بودیم، گفتم آقای محترم من الان ۲ هفتست اینجا علاف بلیطم، کارام همه مونده، این آقام یک کلمه جواب درست به من نمیده، من فقط از ایشون خواستم که بگه آره یا نه! من برم تهران اونجا بلیطم اوکی نشه، یک هفته تهران علافم!
گفت شما دوستانی که در خارج از کشور زندگی میکنین، آداب و رسوم ما ایرانیها یادتون رفته، زودم اعصابتون تحریک میشه!
گفتم من چیز بخصوصی از ایشون طلب نکردم، فقط میخواستم بدونم که شنبه تو اون هواپیما میشینم یا نه، ده دفم از ایشون پرسیدم، ایشون میگه انشالله! بهش میگم بگو اره یا نه، اونوقت برمیگرده به من میگه، شما نه تنها زبون نفهمی، مسلمونم نیستی!
گفت شما خودتونو ناراحت نکنین، مملکت اسلامیه، وقتی میگه انشالله، یعنی خیالت تخت تخت باشه، شمام خاطرتون جمع باشه که حتما انشاالله با اون هواپیما میرین!
گفتم یعنی خیالم راحت باشه، گفت صد در صد، بعدشم منو برد پیش کارمنده دست دادیم و صورت همدیگرو بوسیدیم ، یارو تو گوشم گفت آقا اونجا حال میکنین، یاد مام باشین! گفتم حال همینجاست، شما قدرشو نمیدونین، شما الان میدونی با من نیومدی اون پشت چه حالی رو از دست دادی؟ هر دو خندیدمو خدا حافظی کردیم!
شنبه رفتم فرودگاه، میخواستم چمدونمو بدم، آقاهه نگاهی به بلیط کرد و گفت متأسفانه همه مسافرا اومدن، حتی چند تا جام که همیشه واسه هیئت دولت داریم، اونام پر شدن، شما هفته دیگه تشریف بیارین، انشاالله جا بهتون میرسه!
آقا منو دارین، میخواستم منفجر شم، اومدم داد و بیداد راه بندازم دیدم چپ و راست مأمور واستادن، اسلحه و تفنگ و ریش و پشمو بند و بساط!
فکر کردم بخوام به اینا مسلمونیمو نشون بدم، اینا حتما میگن، نه خوب انجام نشده و در جا دوباره مسلمونم میکنن!
گفتم بله هیچ مشکلی نیست،هفته دیگه انشاالله!….
View Comments
دوستان این نوشته رو ۲ سال قبل تو همچین روزایی نوشتم که امروز پیداش کردم وتقدیم حضورتون میکنم، انشالله که باز به کسی بر نخوره! :roll:
دوستان این نوشته رو ۲ سال قبل تو همچین روزایی نوشتم که امروز پیداش کردم وتقدیم حضورتون میکنم، انشالله که باز به کسی بر نخوره! :roll:
ادمین خان مطلب قشنگی بود. بعدشم اینکه چرا باید به کسی بر بخوره؟ حرف حق دیگه جواب نداره . توی ایران "انشاله "یعنی اگه خدا بخواد. یعنی حکمه همون 99% و 1% . که معمولا توی ایران، خدا ممکنه نخواد و همون 1% بچربه. یعنی وقتی قراری کنسل میشه یا برنامه ای بهم میریزه یا بی نظمی و آشفتگی پیش میاد . وقتی پرسنل بیمارستان ، فرودگاه، مدرسه ، بقال و قصاب و نانوا و پلیس و رفتگر و حتی بچهء خود آدم به جای یک جواب قطعی و درست و حسابی ، "انشاله" تحویلتون میده دیگه حساب اینو بکنید که ممکنه یکوقتی خدا نخواد و گناهشم گردن کسی نیست! اینه که شما انشاله رو بعنوان بعله حساب نکنید. خلاصه وضعیته ما اینجوریا ست .:-)
ندای عزیز ازمحبت و توجه شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه ما رو با نوشتن کامنت های خوب و خوندنیت، مورد لطف قرار دهی.
عبید زاکانی هم لطیفه ای در مورد انشاالله دارد که بسیار خواندنیست:
روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازارمی رفت مردی پیش آمدش و پرسید:کجا می روی؟گفت:به بازار می روم که درازگوشی بخرم.
گفتش :بگوی انشاء الله گفت:چه جای انشاء الله باشد که خر در بازار و زر در کیسه ی من است.چون به بازار در آمد مایه اش را بزدند و چون بازگشت همان مرد به او برخورد و پرسیدش از کجا می آیی؟ گفت انشاء الله از بازار،انشاء الله زرم را بدزدیدند،انشاء الله خری نخریدم و زیان دیده و تهی دست به خانه باز می گردم انشاءالله
ندای عزیز ازمحبت و توجه شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم که همیشه ما رو با نوشتن کامنت های خوب و خوندنیت، مورد لطف قرار دهی.
عبید زاکانی هم لطیفه ای در مورد انشاالله دارد که بسیار خواندنیست:
روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازارمی رفت مردی پیش آمدش و پرسید:کجا می روی؟گفت:به بازار می روم که درازگوشی بخرم.
گفتش :بگوی انشاء الله گفت:چه جای انشاء الله باشد که خر در بازار و زر در کیسه ی من است.چون به بازار در آمد مایه اش را بزدند و چون بازگشت همان مرد به او برخورد و پرسیدش از کجا می آیی؟ گفت انشاء الله از بازار،انشاء الله زرم را بدزدیدند،انشاء الله خری نخریدم و زیان دیده و تهی دست به خانه باز می گردم انشاءالله
ادمین جان اولا که خواهش می کنم . دوم اینکه طفلک یارو انشاله انشاله پدرش دراومد دیگه :-)))
خیلی خوب بود این نوشته تون. ایشالا بازم از اینا پیدا کنید برامون!
بهنام جان انشاالله! :lol:
تشکر میکنم از لطفت.
بهنام جان انشاالله! :lol:
تشکر میکنم از لطفت.