ارسالشده در نوشتههای بابی در آوریل 26, 2009
چند وقت پیش، خانومم خونه نبود، زنگ زد گفت، من دیرتر میام، خورشت حاضره، فقط باید رو اجاق گرمش کنی، واسه خودت و بچهها یک کم برنج درست کن، بخورین تا من بیام، گفتم من بلد نیستم پلو درست کنم! چونکه حوصله نداشتم برم ۲ ساعت تو آشپز خونه بالا پایین بپرم!، گفتم بچه هارو میبرم McDonalad`s یک چیز واسشون میگیرم بهشونم میگم وقتی دارن میخورن چند دفعه بگن مرگ بر امریکا که ثوابی هم کرده باشن! گفت نه بابا باز نبری بهشون از این آشقالا بدی، تنبلی نکن، برنج درست کردن ۲۰ دقه بیشتر طول نمیکشه، نمیخواد برنج دم کنی، کته بذار ۲۰ دقه یی حاضره! گفتم چطور تو که میخوای آشپزی کنی ۳ ساعت طول میکشه من باید بیست دقهیی پلو هفت رنگ واسه بچهها حاضر کنم؟! گفت کسی از تو پلو هفت رنگ نخواست، ۳ تا پیمانه برج بریز تو قابلمه، یک کم روغن و نمک بهش اضافه کن، آب بریز توش بذار رو اجاق، وقتی آبش تموم شد، دمکنی رو بذار روش، بعد یک ربع حاضره! پرسیدم چقدر آب بریزم توش؟ گفت برنج که تو قابلمس باید به اندازه یک بند انگشت آب روش باشه!
من نه اینکه آشپزی بلد نباشم، اتفاقا پیش خودمون بمونه، آشپزیم از خیلی از خانومام بهتره! اما خانوما رو که میشناسین، خیلی زرنگن، یک دفعه همچین کاری کردی، دیگه هر دفعه میگن تو پلوات خیلی خوشمزس، الکی! اونوقت دیگه میوفتی تو هچل، بهتر همونه که بگی نمیتونم و یک عمر راحت باشی!
بچه هارو صدا زدم گفتم، بچهها چلو خورشت قورمه سبزی یا McDonald`s جهانخوار؟ بچهها گفتن: McDonald`s, McDonald`s, گفتم به شرطی که مرگ بر امریکا یادتون نره، برین لباساتونو بپوشین که میخوایم با چنگ و دندون بریم به جنگ امپریالیست ها!
خانومم که برگشت بچهها خوابیده بودن، پرسید غذاشونو خوردن؟ گفتم بله، هر کاریشون کردم، گفتن ما قورمه سبزی نمیخوایم، مجبور شدم ببرمشون McDonald`s صهیونیستی, بچه هام اتفاقا، خوششون نیومد، گفتن بابا Mcdonald`s هم MCdonald`sهای قدیم، از وقتی این Obabama اومده، غذاهاشونم بی مزه شده! بهشون گفتم، حالا دندون رو جیگر بذارین بخورین، دفعه دیگه میبرمتون Burger King!
گفت اره جون خودت، تو گفتی و منم باور کردم، تو مرد حسابی نمیتونی یک کته درست کنی؟ گفتم با اون دستور آشپزی که شما میدی، هیچکی نمیتونه آشپزی کنه، آخه اینم شد طرز تهیه پلو، یک بند انگشت آب رو برنج؟ بند انگشت من، ۲ سانته، بند انگشت تو ۱ سانت، مال خدا بیامرز شیر علی قصاب ۵ سانت! اونوقت منم یک بند انگشت آب بریزم رو برنج، تو هم یک بند، شیر علی هم یک بند؟! من اصلا سعی هم نکردم، چونکه میدونستم اون برنج رو بچهها نمیتونن بخورن، گفت من از بچه گی از مامانم همینو شنیدم همیشم برنجش خوب در میاد، گفتم آخه چه جوری همچین چیزی مکنه؟ مامانت چیز دیگهیی میگفته، درست هم میگفته، ایشون برنج که ور میداشته از پیمانه استفاده نمیکرده بلکه با مشت ور میداشته! مشته هر کسی هم با بند انگشتش متناسبه، بخاطر همین هم همیشه برنجش خوب درمیومده، ایشون هم اگه از کیل پلو پز استفاده میکرد واسه برنج هیچ وقت همچین چیزی نمیگفت! گفت حالا شمام از مشتت استفاده میکردی، گفتم نه من این معما بند انگشت رو وقتی داشتم big Mac امپریالیستی میل میکردم تونستم حل کنم اونوقت هم که دیگه کار از کار گذشته بود!
پ.ن.
میگم ها، بعد از نوشتن این داستان، بدجوری هوس قورمه سبزی کردم، متاسفانه خانوم بچهها مسافرتن خودم باید بلند شم یک قورمه سبزی جا اوفتاده با پلو زعفرون دار درست کنم نوش جون کنم، خانومم هم اگه زنگ زد میگم الان تخم مرغ گذاشتم تو آب عسلی شه واسه نهار بخورم!
View Comments
loooooooooooooooooooooooool
آخ که بعضی از شما مردا چقده بدجنسید به خدا. ولی خداوکیلی مردها آشپزیشون، سلمونیشون (آرایشگری و کوتاه کردن مو) و خیاطی شون رودست نداره. حالا چی میشد گوشه ای از هنرتون رو به خانومتون نشون می دادید ؟ :-)) اما بابای من خداوکیلی آشپزیش همیشه افتضاح بوده و هست . یک روز که از مدرسه بر میگشتم ایشون قرار بود سیب زمینی سرخ کنن. دیدم سیب زمینی پوست گرفته و خلال کرده رو ریخته توی قابلمه داره می جوشه . لابد قرار بوده بعدش سرخش کنه ! :-)
:-)
مارو با این نخیلاتت کشتی!!!